محی الدین انیس
فرزانه مرد نستوه و همیشه جاویدان
بخش سوم
 

 

 

در آن حالت بنابر قاعده تضامن وزرا در مسؤلیت کل وزرا مسؤل آن عمل میباشند. اگرچه عمل مذکور از اختصاصات یک وزیر باشد.
و از نوادر است عدم اشتراک رئیس وزرا در مسئله یک وزیر خود نزد مجلس وکلا. زیرا اموریکه موجب مباحثه کردن مجلس گردد اغلبأ خیلی مهم خواهد بود که چنین امور با اهمیت را وزرا به درجه استشاره فیصله می نمایند. لهذا غالبأ رئیس وزرا خود در مسؤلیت یک وزیر شیریک مینماید زیرا که ابتدا در وقت تاسیس آن عمل هم شریک او بود.
شيخ ابراهيم: در اثنای بیانات شما یک مسئله بخاطر بنده گذشت سابقأ شما فرموده بودید که مراقبت حکومت از حقوق مجلس تقنین است که این عبارت از مجلس وکلا و شیوخ باشد. مگر در این تفصیل اخیر خود حق مراقبت را تنها برای مجلس وکلا اثبات کرده اید. آیا مجلس شیوخ فراموش شان شده است یا اینکه حق مراقبترا دارا نیست.
احمد: خیر سهو نکرده ام بلکه قصدأ اسم آنرا در مراقبت ذکر ننمودم زیرا عادت جاری شده است که هیئت وزرا تنها بنزد مجلس وکلا مسؤل میباشد. زیرا ممثل حقیقی ملت همان مجلس میباشد و تنها در نزد آن وزرا باید مسؤل اعمال و تصرفات خود باشند.
مگر این امر شیوخ را از اجرای تحقیقات در بعض اعمال وزرا مانع نمیشود.
یکی از حاضرین: حقوق مجلس وکلا را از قبیل مراقبت و اسقاط وزارت فهمیدیم حالا باید طریقه مراقبت مجلس وکلا هیئت وزرا بنانیم که آیا بچه طریقه مجلس وکلا مراقبت اعمال وزرا می نماید در حالتیکه اعمال وزرا قابل الزام باشد. آیا وکلا بچه قسم عدم رضائی خود را اظهار کرده هیئت وزرا را ساقط می کند دیگر اینکه مجلس شیوخ تا کدام درجه با مجلس وکلا در اینحق شراکت دارد.
سعید: مراقبت مجلس وکلا هیئت حکومت را به سه طریقه منحصر است:
طریقه اول: توجیه سوالات رسمی.
طریقه دوم: مباحثه
طریقه سوم: اجرای تحقیقات
اینست سه طریقه که در حکومات دستوری وکلا برای مراقبت وزرا استعمال مینمایند و در اجرای این سه طریقه مجلس شیوخ نیز حق دارد اعنی مجلس شیوخ بمثل مجلس وکلا حق مباحثه نماید یا بعض تحقیقات را در اعمال او مجری دارد. مگر از مراقبت مجلس شیوخ آن نتیجه عملیه که از مجلس وکلا حادث میشود حاصل نمیگردد. زیرا مجلس وکلا حق مراقبت و اسقاط هیئت وزرا را داراست. بالعکس مجلس شیوخ که تنها حق مراقبت را دارد.
حالا این سه طریقه را که مسبوق داشتیم مفصلأ بیان مینمائیم.
حق سوال
از حقوق رسمی هر عضو با جمله اعضای هریک از مجلسهای وکلا و شیوخ است. توجیه کردن بعض این مسئله برای وزرا در بابت بعض اموریکه متعلق وزارت آنها باشد برای تنزید معلومات خود- يا جهت رفع كه شبهه كه وارد شود.
برای مبادله سوال و جواب معتاد چنین است:
عضو طالب معلومات سوالات خود را رسما به ذریعه تحریر برای وزیر مطلوب منه توجیه مینماید، که او جواب آنرا تحریر بدارد، و در این سوال و جواب برای یک وکیل دیگر حق مداخلت نمیباشد.
یکی از حاضرین مگر در شرط وضع تقییدی نیست آیا از چنین مراقبت که تحت تقییدات باشد چه فایده است؟
احمد: بلی حقیقتأ که در این شرط یک تقییدی است مگر از گذاشتن آن یک مصلحتی منظور است. دیگر اینکه بنده عرض کردم که برای مراقبت اعمال وزرا سه طریقه متبع است و اینطریقه اولست که به نسبت دو طریقه دیگر سهلتر میباشد و تاثیر آن نسبت با همیت و مرکز وزارت کمتر است؛ که در امور کم اهمیت اجرا میشود. و بغیر از اینطریقه دو طریقه دیگر هم هست که تاثیر آنها بیشتر است.
حق مباحثه
مهمترین مسائلیکه مبدا مسؤلیت وزرا بنزد مجالس وکلا در آن متجلی میشود حق مباحثه است به عبارت دیگر طریقه عملی است برای اثبات مبدا مسؤلیت وزرا.
هر عضوء با جمله اعضای مجلس وکلا شیوخ دارای حق طلب مباحثه هیئت وزرا در باره سیاست و سلوک یا بعض اموریکه بیکی از وزرا با بوزرا منسوب شده باشد.
و مباحثه وکلا مجرد مبادله محاوراب بین انها وزرا نیست بلکه مباحثه ایست ک تمام اعضای مجلس در همان یک اندازه میباشد توقیف نمیشود. اگرچه اعضای که اقامت آنرا طلبیده اند متجلی بشوند، تا زمانیکه رای مجلس بر یک امر قرار نگیرد و بعد از اختتام مباحثه مرکزیت وزارت از حیث اعتبار یا بی اعتباری معلوم میشود.
هرگاه مجلس مسئله مبحوث فیها را کم اهمیت دید اختتام مباحثه را بدون اینکه رای خود اظهار کند اعلان می نماید و در این اعلان خود هیچ چیزی در بابت انتقاد یا مدح وزارت مبحوث معما اظهار نمیکند. اما اگر مسئله مبحوث فیها اهمام بود؛ بعد از اختتام مباحثه رای خود را در باره هیت وزرا اظهار می نماید. و رای مجلس در اینحالت خالی از دو حال نیست. با ثقت و اعتماد و یا بی ثقتی و کم اعتباری خواهد بود در حالت اول نتیجه مباحثه ثبات وزارت میباشد اما در حالت دوم بر هیئت وزرا لازم است که استعفای خود را تقدیم کند و اگر رای اخیر تنها در شان یک وزیر باشد تقدیم استعفا بر همان وزیر لازم میشود.


فن قصه
به قلم محی الدین انیس
کابل ناتهـ شماره ۱۷ ــ ۲۶ نومبر ۲۰۰۵ و شماره ۱۸ ــ ۱۱ نومبر ۲۰۰۵
مناسب ترین تعبیری که لایق مقام قصه در ادبیات یافته بتوانیم، همین است که آن را "فن اصیل و معلم کهنه بش" بنامیم. زیرا پیدایش قصه با زبان و گپ زدن انسانها برابر بوده است. امروز که وسائل تغبیر و تعلیم بسیار شده است بازهم قصه در قطار اول ادبیات است. زیرا به همان اندازه ای که بشر امروزه متعمق شد، به همان اندازه "فن قصه" را عمیق تر ساخت و به اندازه ای که ناحیه های حیات او فراختر گردید، همان قدر شمولیت مطالب را در قصه فراختر گردانید، به همان اندازه ای که بشر امروز کلمهء « مصرف عبت» را از حیات خود دور کرد ـ اعم از این که در وقت باشد یا در سرمایه ـ همانقدر هم این روح پدرود کردن "عبت" در فن قصهء او هویداست.
البته درین هیچ عجبی نباید باشد، چون ادبیات همیشه نماینده و تابع مزاج عقلی و روحی انسانها بوده است، هرچه در مزاج آنها کمین باشد، همان در ادبیات شان آشکار است. چون قصه در قطار اول ادبیات است باید عمده ترین نمایندهء مزاج عقلی و خلیقی یک جامعه، قصه های آن باشد. هیچ جامعه را از قدیم الایامش تا امروز نمی یابیم که برای ثبت و رسم و رواج دادن مزاج عقلی خودش قصه را وسیله نگرفته باشد. تنها نسل ما آن را اهمال کرده است . اگر در آثار و میراث هایی که از پدرها برای ما مانده است تعمق کنیم، اغلب معارف و اخلاقیات و حتی تجاربی را که خواستند بین خود و اولادشان رواج بدهند در قالب قصه های شان ریخته و شایع می یابیم. گوئی این قالب قصه در گذشته ها بجای مطابع و مطبوعات امروزه کار می داد.
پدرهای امروزه و دیروز خود را، اگر دقت کنیم، خواهیم دید کمتر نفری در آنها پیدا میشود که اساس عمدهء منطق ذهنی او حکایت ها و قصه های کلیله و دمنه، بیدل، گلستان و مثنوی و مخصوصأ حکایت هایی که «عقلیت محیط» انها را ریخته است، نباشد. اگر در همین حکایت های رقم اخیر دقت کنیم آنها را مجموعهء اخلاق و مزاج عقلی پدرهای خود خواهیم یافت. کرم و اخلاق و متانت آن، طبع لطیفه جو، بلند همتی، سیاست و تدبیر ـ که آنوقت ها چیز معمول این عالم بود ـ و قناعتی که در حیات داشتند وبسیار خوی هایی که در سه اساس: بساطت، تفلسف و متانت جمع میشوند، اخلاق خصوصی پدرهای ما بود. همین اخلاق و مزاج عقلی پدرهای خود را بشناسیم چاره ای غیر از مطالعهء همان قصه ها نداریم. مخصوصأ قصه هایی که در طبقهء وسط و پائین رواج بوده است. زیرا اینها اکثریت ملت هستند و از مزاج طبیعی و بی ساخت قومیت های ما نمایندگی می کنند.
یکی از قصه های بسیار مشهور ما جملهء اخیرش چنان ضرت المثل عام گردیده که احدی را ما نیست که آن را نشنیده باشد:
"چه په خندائی خوری نوئی خوره" واقعأ شنیدن این قصه مزاج تفلسف را که به "معنی" بیش از "ماده" اعتنا داده میشود پیش روی ما می آورد.
نمی بینی که این خودی "اعتنا دادن به معنی بیش از ماده" در پایان ترین طبقات ما موجود است. اگر مجرمی را بین دو سزا مخیرسازی که مال و منال او را ضبط کنی یا اینکه تشهیرش کنی، می بینی که آن سزای اول را با دل خوش قبول می کند و لی "تشهیر" را ابدأ تحمل کرده نمی تواند، گویا این قصه تاپهء مزاج عقلی اوست. "قصه" را تاپه مزاج خلقی او نیز می یابیم:
اگر به قوت خود پیشتر نازیدی ویا چیزی خواستی، آتش می باراند ـ اگر چه خودش هم با تو بسوزد، اما به خنده ـ که معنا های بسیار باریکتر و لطیف تر و پرنزاکت تر از عجز دارد ـ اگرچه مال او را بخوری بازهم خواهدت گفت: حالی که به خنده می خوری، بخور.
قصه هایی را که از پدران ما مانده است، اگر جمع و تصنیف کنیم، همه را عبارت از تاپهء مزاج عقلی و خلقی ایشان خواهیم یافت. "تلقین منطق و معلومات در قالب قصه" در آن دوره هایی که در هر ده و در هر محله مدرسه نبود، بهترین ذریعهء تعلیم و تلقین و حتی یگانه وسیلهء ساختن وحدت های خلقی و ذهنی ملت بود. "تعلیم به ذریعهء قصه" قدیمترین اصولی است که بشر یافته است. قصه در بین بشر به منزلت معلم و مهذب بوده است.
برویم به طرف قرن های تاریک تاریخ، درین قرن ا مدرس که بود و درس چه بود؟ البته که قصه گوی، مدرس بود و قصه، درس بود. زیرا دوران عائله ها وقبیله ها بود. مسکن یک قبیله تا دیگری بیش از چند میل فاصله نداشت ولی طی کردن این چند میل از سیاحت های دو قطب در امروز آسانتر نبود. البته که معیشت و معرفت وسایل ان شاید بسیار ناقص بود. شاید کشیدن دانه ای یک میوه بزرگترین مشکل کی قبیله بوده است.
دانستی های تمام قبیله عبارت از چیزی بود که یک فرد آن یاد دارد اگر یک فرد قبیله که دل شیر می داشت رسیدن به قبیلهء دیگر و باز سلامت پس آمدن نصیبش می شد، انقلابات و تبدلات مهمی در طزر معیشت و طرزتفکر و اخلاق و شجاعت و عادات قبیله می انداخت، زیرا این فرد قصه ها داشت. هر قصه آن عالم ها درس و عبرت را سبب می شد. افراد قبیله بسیار چیزها یاد می گرفتند ازین مرد دلیر و معلم قصه گوی...
بیائیم به طرف قرنهای روش تاریخ ـ یعنی قرن هایی که اثرهای شان برای ما مانده است. می بینیم که اگرچه حلقهء معیشت بشر وسعت یافت ـ جامعه ها تشکیل داد و ابتکار ها برای تعلیم دادن یکدیگر خود کرد ـ ولی بار هم قصه در قطار اول بود.
از همان وقت فن قصه، حسن و رونق و دلربائی پیدا کرده بود. زیرا درین دفعه "شعر" با او توأم شده بود. بیشتر آثار ادبی که به ما رسیده است "شعر قصه ئی" ویا "قصهء شعری" می باشد به حدی که پیشه و صنعت مخصوصی شده و فن عمیقی گردیده بود و تنها کسانی که قابلیت فطری آن را می داشتند، مالکش می گردیدند. محفل های مخصوصی برای سرودن و شنیدن آن برپا می شد و خلق در آن محفل ها جمع می شدند. مرکز این جماعت ها "شعرای قصه ئی" بودند. مصدر حرکت عواطف و محل ترزیق معلومات و ملکات شعری، همین حلقه ها می بود. الحاصل خبرهای پرکیف و جوش سوق های عکاظ و محفل های شعرای قصه ئی رومی ها و الیادهء معروف یونانی ها و قصه های بردوی مصریها و شاهنامهء فرس ها و مهابهارته هندوها همه دلیل این است که قصه از قدیم الایام تا امروز بهترین قالب ریخت و تعبیر و نیز ترزیق شعر و عواطف و معلومات بوده است.
بیائیم به امروز و بپرسیم که: کو مقام قصه در ادبیات خود ما؟ من نمی پرسم که آیا تألیف و ابتکار قصه در جملهء ادبیات ماهست یا نیست. زیرا مانند همه کس این را می دانم که: از وقتی که شرق "حرکت" را در میدان حیات واگذار شد، در جملهء این واگذاری ها، این معلم کهن و اصیل بشر هم بود. سوال من این است که رومان ـ این قدیمترین فن و معلم بشر ـ در نظر ما چه منزلت دارد؟ و در جملهء ارکان ادب "قصه" را به کدام درجه اعتبار می دهیم؟ جواب این سوال نه تنها مضحک بلکه غم آور است .
خوانده یا شنیده باشید که: ـ رومان، آدم را "خیالی" می سازد ـ وقت را ضایع می کند ـ مصرف عبث است
ـ خودکش بیگانه پرو می سازد... چه تهمت های ناشایسته نیست که به این فن اصیل نبسته اند.
نیمدانم آنکه گفته است رومان «خیالی» می سازد، مقصودش از این تهمت چه پوده؟ مگر نمی دانسته که قوی شدن قوهء خیال، مصدر چه تسهیلات و توفیقات در حیات مادی و معنوی شده می تواند؟ یا مرادش این است که عاملیت را در انسان کم میکند؟ در نوشته ها و تجاربی که را جمع به تعلیم و تربیه شده است چنین دلیلی نیست که مطالعه، هرچه باشد، شخص را عملی یا غیر عملی ساخته بتواند. مسئلهء عاملیت با نا عاملیت یک امر تربیه وی است انسان را از راه مطالعه، نه عامل میشود و تنبل، اگر یک آدمی را بیافیم که عاملیت ندارد این دلیل آن نیست که او رومان بسیار خوانده است یا اینکه قوهء خیالش زیاد است. این نا عاملیت او نتیجه تربیهء اتکالی یا دیگر نقایض تربیتی او خواهد بود. قوی شدن خیال راباید یک صفت خوب بدانیم. هرچه که این قوه را در ماه زیاد کند باید مورد توجه ما واقع گردد... رومان، بسیار ملکات انسان را غذا می دهد. در ان جمله "خیال" اوست و این صفت رومان می باشد.
در باب ضیاع وقت، بپرسیم که مصرف صحیح وقت چیست؟ همان است که یک قسمتش در دریافت و تماشا بگذرد (بلی "دریافت" با وسیعترین معانی آن ـ خواه حسی باشد یا شعری) و قسمت دومش در تطبیق و حاصل گرفتن، خارج از این دو هر چه هست صرف عبث است. اگر یا این نظریه در باب صرف وقت موافق باشی، این را هم از من قبول کن که رومان یکی از عمده ترین و میسرترین و باریکترین وسایل تماشاهای حیات است. نویسنده ای که یک رومان می سازد در حقیقت قضیه شی را قضایای حیات را به ذریعهء چند شخصیت که در رومان می آرد از پیش نظر، بریت وار (رژه آسا) تیر می کند. آن هم به باریکترین رنگهایی که ممکن باشد. زیرا هیچ قالبی برای تعبیر و رسامی، فراختر از قالب "قصه" نه در قدیم بوده ونه تا امروز پیدا شده است. اگر قائل به فوائد بی پایان "سیاحت و سفر" باشی. این نظریه را هم بپذیر که مطالعهء چند رومان منتخب و متنوع جای نیم ویا بیشتر از یک سیاحت را می گیرد. پس به هر اندازه ای که دانستن شخصیات بش را لازم و ضروری بدانی به همان اندازه به خواندن رومان مایل باش.
باقی ماند یک تهمت باریک دیگر، باری این را هم خوانده بودم که گویا خواندن قصه، آدم را خودک بیگانه پرور می سازد. روحیه ای که چنین اتهامی از آن برخاسته قابل قدردانی است. این راه هم از باب تأکید، علاوه کنم که حرکت های گرمی که در مشرق زمین جریان دارد هیچ خطری در مقابل ان به اندازهء خودکش بیگانه پرست شدن، نیست. لکن عوامل پیداشدن این خطر چیزهای دیگری است که اصلأ به قصه و رومان دخلی ندارد. پیشتر گفتم که قصهء یک قوم آئینه مزاج عقلی و خلقی مجموعی و نیز فردی همان قوم است. نویسنده ای که طرح رومانی را می ریزد، قضیه یی را قضایای حیاتی قوم خود و با بشریت را زیر تحلیل و بحث قرار میدهد. پس مطالعهء این رومان ها اگر بسیار اثر کند اثر یک سف را خواهد کرد. شخصی که سیاحت می کند تأثیر سیاحت در تغییر مزاج قومی او بسته به اندازهء پختگی مزاج اوست آن کس که روحش از مزاج قومی خودش سهراب نباشد، بی سیاحت و بی مطالعهء رومان هم ممکن است "بیگانه" شود.
پس ما باید عوامل پخته کردن و به کمال رساندن مزاج ها و منظق های قومی را به دست آریم. از این راه که منطق ها و مزاج های عقلی و خلقی پدران خود را پیدا کرده عمومیت دهیم و ترویچ کنیم تا حلقهء دیروز و امروز نسکلد. این منطق ها و نمونه های مزاج عقلی و خلقی پدرها تنها پابندی به آن مزاج و ترویچ آنها و پیوستن دیروز به امروز نیست بلکه در عین حال اگر بنا به اقتضای زمان، حلاجی و اصلاح و تعدیل لازم باشد نیز باید بکنیم. زیرا هر منطق و عقلیت دیروز، امروز هم قابل قبول نیست.
گفته بودیم که قصه، در هر دور تاریخ، قالب ریخش اخلاقیات و منطق های عقلی بوده است. باید افزود که امروز هم رکن بزرگ ادبیات و تعالیم مردم ما "قصه" است. فرزند امروزی دهقان ما، میراث خلقی یا تعلیمات ذهنی که از پدر می گیرد عبارت از چند قصه است. این قصه ها منزلت تاپهء اخلاق و عقلیت دارد...
شاید کوتاه ترین تعبیری که اهمیت قصه را در ادبیات امروز نشان بدهد، این باشد که بگوئیم: "به همان اندازه که علم بی پایان نفسیات یا علم النفس، ما را از کوائف روحی انسان آگاه کرد به همان اندازهء "قصه" ما را از روحیات افراد و جامعه ها مطلع می گرداند." تا نویسندهء قصه، دریائی از علم النفس نداشته باشد. قطره ئی از قصه ریخته نمی تواند. قصه امروز مانند دیروز تنها پند و عبرت نیست. رسامی حیات است. یک قصهء امروز نمایش یک زنده گیست. در یک دفتر زنده گی، مفاهیم شعری و فلسفه و حکمت و تلخی و شیرینی ـ و شادی و غم و پیروزی و شکست ـ و معانی دیگر چه اندازه گنجائی دارد؟ همه ان مفاهیم و معانی در یک قصه می تواند موجود باشد. باز چون یک قصهء خوب باید به حقیقت نزدیک و از تخیل تا حدی دور باشد به این سبب می بینیم که قصه نویسان بیش از دیگر اهل هنر و فنان ها با طبقات مختلف خلق آمیزش و اختلاط دارند. در اثر همین ارتباط ها، حاصل فکر و خیال نویسندگان قصه نقل مطابق اصل می شود. خواننده در وقت خواندن کی قصه نباید خود را در میدان خیال بیند و آنچه رامی خواند خیالی پندارد اما در عین حال باید خواننده در قصه ئی که می خواند چیزهایی را ببیند از پشت شیشهء خیال و چشم تیز نویسنده قصه باشد. در قصه همان اندازه از خیال می توان استفاده کرد که در شعر.
قصه های دیگران را که در عرف و عادات با ما شریک نیستند و از ما دور اند نیز باید خواند زیرا اثر یک سفر را دارد ئ تماشایی است و بر شناخت و فهم و اطلاع ما می افزاید. اما باید ادعا کرد که رومان نویس ما هم پیدا شود تا روحیات و حیانیات ما را رسم کند و در پیش نظر ما بگذارد. مبادا به سبب نداشتن چنین رسامی حیات را به تماشای دیگران بگذرانیم و خود را هیچ نبینیم. پایان
 

بخش های گذشته

 

 

 

 

 

 


********************
منابع و ماخذ بخش اول
۱ کریم روهینا ـ سایت نی ـ شماره ۷ سال۷ سنبله ۱۳۸۸ ـ اگست ۲۰۰۹.
۲ نصیر مهرین بنقل از ـ حمید عنایت، « سیری در اندیشهء سیاسی عرب » زیر نام شیخ محمد عبیده. همچنان معلومات در بارۀ نقش انیس در « المقطف » در نشریهء فانوس است. ‏جع آوری معلومات بیشتراز« طفلیت وسیرزندگی انیس را در جزوه آقای کریم روهینا، زیر نام غلام محی الدین انیس. سال ۱۳۶۷ ‏کابل، مطبعهء ‏دولتی، نیز میتوان دید. »
۳ مهرین ـ بنقل از نوشته محترم روهینا و کتاب سال انیس.
۴ نصیر مهرین ــ نقش محي الدين انيس در روشنگري ــ دویچه ویله افغانستان ۱۲.۱۱.۲۰۱۰.
۵ محترم روهینا
۶ ‏ نوشتهء محترم روهینا و کتاب سال « انیس » محمد بشیر رفیق کابل ۱۳۴۶
۷ محمد بشیر رفیق ، سرگذشت انیس ــ کتاب سال انیس ــ ۱۳۴۶ مطبعه دولتی کابل.
۸ عین مآخذ.
۹ محترم روهینا، از سایت نی.
۱۰ کتاب سال انیس ص ۴۰.
۱۱ نصیر مهرین ــ یادی از شادروان محی الدین انیس ــ کابل ناتهـ شماره های ۷۳ سال چهارم جوزای ١٣٨۷، می/ جون ۲۰۰۸ و شماره ۷۴ سال چهارم جوزای١٣٨۷جون ۲۰۰۸.
۱۲ محمد کاظم آهنگ ــ سیر ژورنالیزم در افغانستان ــجلد اول نشر انجمن تاریخ و ادب کابل ۱۳۴۹ ص ۱۹۵
۱۳ مهرین یادی از شادروان انیس.
۱۴ کریم روهینا، هویت انیس.
۱۵ همانجا.
۱۶ دکتور محمد حلیم تنویر ــ تاریخ و روزنامه نگاری افغانستان ــجدی ۱۳۷۸ هالند ص ۴۱.
۱۷ شاآقا مجددی ــ مختصر پیرامون زندگینامه امیر حبیب الله کلکانی ــ موسسه الاظهر سال ۱۳۷۸، پشاور ص ۲۸.
۱۸ مهرین ، یادی از انیس.
۱۹ همانجا.
۲۰ محی الدین انیس ــ بحران و نجات ــ طبع دوم ۱۳۷۸ ش سبا کتابخانه مرکز نشراتی میوند پشاور صفحات ۵ ــ ۸ و ۱۱.
۲۱ دکتور عبدالرحمن زمانی ــ باز نگری دورهء امانی و توطعئه های انگلیس ــ مومند خپروندو تولنه جلال آباد ص ۳۴۸.
۲۲ بحران و نجات.
۲۳ همانجا ص ۲۵.
۲۴ همانجا ص ۵۵.
۲۵ همانجا و همان صفحه.
۲۶ دکتور زمانی ص ۳۴۲.
۲۷ مهرین، یادی از انیس.
۲۸ همانجا.
۲۹ روهینا.
۳۰ مهرین، یادی از انیس.
۳۱ همانجا.
۳۲ همانجا.
۳۳ غلام محمد غبار ــ افغانستان در مسیر تاریخ ــ جون ۱۹۹۹ ویرجینیا ایلات متحده، ص ۳۹.
۳۴ نصیر مهرین ــ مقاله ندای طلبه معارف ــ کابل ناتهـ سال سوم شماره ۵۴ اسد ۱۳۸۶ ش اگست ۲۰۰۷ م .
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

احسان لمر