کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

دکتر پروین پژواک

 
 
درس های ممنوع

 
 

   

معرفی کتاب:

درس های ممنوع

نویسنده:  ثریا سدید

تاریخ چاپ:  ۱۳۹۲ هجری شمسی/۲۰۱۳ عیسوی

تیراژ:  ۱۰۰۰ نسخه

بها:  ۲۵۰ افغانی

چاپ:  مطابع آزادی (دولتی)

این کتاب به لسان های دری، انگیسی، دنمارکی و ایتالوی نشر شده است.

آدرس تماس با نویسنده: Suraya@surayasadeed.com

www.surayasadeed.com

 

سالهاست که با اسم ثریا سدید و "موسسۀ کمک به اطفال افغانستان" آشنا هستم.  بار نخست اسم او را در کابل از داکتر بلقیس عمر دوست خوب دوران تحصیلم در انستیوت طب ابوعلی سینای بلخی شنیدم.  او باری از یکی از خاله های محبوبش سخن گفت که در امریکا به سر می برد.

آنگاه که به کانادا مهاجر گشتم، با دریافت و خوانش جریدۀ "فریاد بیگناهان" با ثریا سدید و فعالیت هایش بیشتر آشنا گشتم.  در سال ۱۳۸۳ خورشیدی به اثر تماس و خواهش او من و همسرم هژبر بالای دو کتاب "تعلیمات صحی" یکی برای شاگردان و دیگری برای معلمین، کار کردیم که از سوی "موسسۀ کمک به اطفال افغانستان" برای مکاتب ابتدایی در افغانستان چاپ شد.

برای اولین بار ثریا سدید را در سال ۱۳۸۸ خورشیدی برای لحظاتی کوتاه در ویرجینیا دیدم.  او نسبت درگذشت پدرم داکتر نعمت الله پژواک با همسرش عزیزالرحمن قرغه برای فاتحه نزد مادرم آمده بود.  در آن لحظات به قدری در سوگ خویش غرق بودم که شادی دیدارش برایم ممکن نبود.

سپس اینک پس از سالها ارتباط ما در رخنما (فیس بوک) برقرار شد و او خواستار آدرس خانه ام در پراگ گشت و بدینگونه کتاب "رازهای ممنوع" به دستم رسید.  من که نسبت کمی وقت و تنبلی در مطالعه، هرروز به قطار کتاب های که باید بخوانم، افزوده می شود، نخست از قطر ضخیم کتاب ترسیدم و سپس مشاهدۀ اولین اشتباهات تایپی در پوش بی تصویر کتاب مرا دلزده کرد.  هرچند این اشتباهات تایپی تنها در حد اشتباه در فاصله گذاری میان کلمات بود، اما نسبت حساسیتی که به این موضوع پیدا کرده ام و فکر می کنم روز به روز آنقدر از ذوق و سواد ما کاسته می شود که یک کتاب نویسنده افغان را نیز نمی توان  خالی از اشتباه یافت، با تردد و اجبار کتاب را باز کردم.  مطالعۀ نخستین سطور فصل اول کتاب مرا حیرتزده ساخت:  "هوا نهایت دلپذیر بود و تابش آفتاب بر مجنون بیدها و سبزه های حویلی، بهشت کوچکی را در محوطۀ باصفای منزل ما در ویرجینیا به وجود آورده  بود.  یکشنبه بود و من فارغ از تشویش کار، با خواهران دستگیر شوهرم، سرگرم صحبت و خنده بودم.  او برای ما همبرگر لذیذ و کباب مصاله دار افغانی تهیه کرده بود."

من که خود را برای خوانش کتابی خسته کن، نیمه سیاسی، نیمه تبلیغی و راپور مانند از فعالیت های خانم سدید در طول بیست سال گذشته آماده کرده بودم، بناگاه خود را با کتابی روبرو دیدم که جاذبۀ رمان را در خود داشت و اگر آن را کتابی از نوع سفرنامه یا خاطره نویسی بدانیم، باید بگویم که پس از کتاب "گُل و گِل من، کابل من" نوشتۀ همسرم هژبر جذاب ترین و روان ترین کتابی است که در این باب از یک نویسنده افغان خوانده ام.

ثریا سدید با صمیمیت، صراحت و شجاعت ذاتی خویش این کتاب را به نگارش درآورده و زندگی اش را به روی کاغذ نقش کرده است.  در آن اثری از خودسانسوری معمول افغانی دیده نمی شود.  از خودخواهی و فراموشی، تا ترس و شکست، آنگاه  شهرت و موفقیت های میلیونی در آن سخن گفته شده است.  ثریا از عشقش به همسرش دستگیر می گوید.  از شوخی ها و سرشاری های دوران پوهنتون کابل که حال و هوای بسیار متفاوت از زمان حال چه که حتی از زمان تحصیل خودم در بیست و دو سال پیش، دارد.  از دامن چرمی سرخ کوتاه، از موترسایکل و از عشق بدون موافقت خانواده.  از مسافرت به بیروت، از روزی که دخترش مریم را در خانه تنها گذاشته بود و آتش جنگ در آن شهر زیبای غمگین شعله ور شده بود، از حرص مادی و تپ و تلاش شبانه روزی اش در امریکا که با پیروزی و بهروزی مادی همراه بود.  ثریا در این نوشته ها خود را قهرمان نمی تراشد و به اشتباهات انسانی اش معترف است و به سادگی می گوید که در یازده سال مهاجرت به امریکا و تلاش برای زندگی بهتر افغانستان، مردم و دردهای آن را از یاد برده بود.  سپس مرگ از راه می رسد و دستگیر جوان را که انسانی سختکوش، بشردوست، هنردوست و متمایل به زندگی ساده بود، چنان ناگهانی می رباید که ثریای جوان با آنکه در کنار جسد همسرش نشسته است و دست او را در دست دارد، هنوز باور نمی تواند آنچه که رخ داده است، حقیقت دارد.  سپس خاطره نویسی خانم سدید همردیف بهترین داستان های که خوانده ام جذاب می گردد و ثریا لحظات شگفت دیدارش با روح دستگیر را با ما تقسیم می کند که تجربۀ به نهایت جالب نادر است و شخص مرا چنان گرفت که دانستم تا کتاب را تا آخر نخوانم، آن را به زمین نخواهم گذاشت.

هر چه کتاب را بیشتر می خواندم، با حیرت به شباهت های عجیب روانی میان خویش و او بیشتر پی می بردم.  البته تفاوت ها نیز کم نبود اما شباهت ها که همه ما را انسان و شریک شادی و غم همدیگر می سازد، در کتاب فروان دیده می شود و تفاوت ها نیز در حدی است که او را نیمه دیگر خویش می یابم، نیمه دیگری که می خواستم باشم یا می توانستم باشم اما نشد تا باشم.  شخصیت سختکوش، مستقل، شجاع و در عین زمان متمایل به سرشاری و شوخی و خنده ثریا سدید چنان دوست داشتنی است و عکس العمل های متفاوت و دگراندیشی او در طول حوادث کتاب چنان غیرمنتظره و جالب که شاید قبول موجودیت چنین شخصیت برای یک زن افغان، برای نسل جنگ دیدۀ داخل افغانستان که در محدودترین چوکات های فرهنگی و مذهبی مجبور به زیست شده اند، غیرقابل باور باشد.  اما برای من که سعادت زیست در خانوادۀ روشنفکر را داشته ام و دوران تعلیم و تحصیل خودم از جمله بهترین دوران عمرم محسوب می گردد، قابل باور و پذیرش است، بخصوص که دوست من بلقیس عمر و خواهر او ناهید عمر و نیلاب عمر هر یک از جملۀ مستقلترین دختران کابل بوده اند که می شناسم و بلقیس با آن چشمان آبی و زبان شوخ و رفتار سرشار و کاکه اش که در پس آن روح لطیف و شاعرانۀ خویش را با مهارت می پوشاند و با شجاعت در دشوارترین روزهای جنگ داخلی کابل هنگامی که حتی خانواده اش مجبور به مهاجرت به پشاور گشت، تنها در وطن ماند و در شفاخانه به کار ادامه داد و سپس تا هنگامی که طالبان دست او را از کار در شفاخانه جلال آباد نگرفته بودند، حاضر به ترک خاک نشد، برای من بهترین مثال زنده است که چنین شخصیت های جالب و مبتکر و متفاوت می توانند در اقلیم افغانستان نیز رشد کنند و در سختترین شرایط آنچه بمانند که هستند و می خواهند باشند. 

اینکه در طول کتاب چقدر گریستم و خندیدم و متعجب شدم و گاه حس تحسین و گاه حس حسرت دلم را فشرد و اغلب سطوری را پی در پی بار بار به خوانش گرفتم، عکس العمل های شخصی من است و اما قدرت قلم و تجارب غنی ثریا سدید در آن نقش عمده دارد.  زیباترین چیزی که در ثریا سدید مرا به محبت و احترام واداشت همانا روح وطن دوستی و مردم دوستی او بدون تعصب های قومی و زبانی و سیاسی است و او تجارب و چشمدیدهای خود را توام با تحول روانی و اخلاقی مردم در زمان مجاهدین، طالبان و دولت کرزی در داخل و خارج وطن با صداقت بیان کرده است.  کتاب با این جملات پایان می یابد:  "من صبورانه منتظر روزی هستم که کسی در افغانستان زنجیرهای تعصب قوم، قبیله و زبان را بشکند و به این حقیقت معترف باشد که "اکثریت" عبارت از اکثریت فکری یک جامعه است که ارمان های مشترک دارند.

من چشم انتظار کسی هستم که دیگر به شعار "افغانستان گورستان امپراطوری هاست" افتخار نکند، چون واقعیت این است که افغانستان گورستان امیدهای بربادرفتۀ نسل های خودش است.  قدرت های بزرگ جهان آمدند، خوردند و بردند، ولی تعدادی از افغان ها بودند و هستند که زمینه های را برای آمدن بیگانه ها فراهم کردند. 

افغانستان نمی تواند همسایه های جدیدی انتخاب کند و خواسته یا ناخواسته باید با همین ها ساخت، ولی ما می توانیم با درایت ازین مرحله دشوار تاریخ بگذریم، اگر بجای تکرار شعار: گر به میدان آمدی میدانی ام، بگوییم: دیگر آنجا که روم، عاقل و فرزانه روم."

برای ثریا سدید دختری از مکتب رابعۀ بلخی کابل، دختری که به مکتب و دانشگاه قبل از زمان جنگ رفت، دختری که سعادت دیدار عشق و انتخاب همسر را داشت، دختری که شعرهای فروغ فرخزاد را می خواند و در شهر باغ ها بالای پل بهسود به آهنگ های احمدظاهر و ظاهر هویدا گوش فرا می داد، دختری که در روزهای خوب کابل خاکش را به منظور ادامۀ تحصیل شوهرش در بیروت برای مدتی موقت ترک گفت و آنگاه با لشکرکشی قشون سرخ ناچار به مهاجرت طولانی گشت، دختری که به هر راه رفت، چنان مستقیم و مصمم رفت که درهای موفقیت و پیروزی به رویش گشاده گشت، دختری که مرگ عزیزترین کسش او را سراپا دگرگون ساخت، دختری که در بدترین روزهای کابل، آنگاه که حتی عاشقان سرسخت و صبور آن، خاک وطن را ترک می گفتند، برای اولین بار بر پشت شتر نشست و با کاروان لاری های لق به سوی خشکترین و رانده شده ترین کمپ ها راند، دختری که با دیدن اولین میز در بازار قاچاق اشیای عتیقه سنگ مزار نیاکانش را شناخت، دختری که آنقدر زنده و زیبا و همیشه در حال نو شدن بود که جرات سلام دوباره به عشق و آغاز زندگی جدید را داشت... آری برای او نوشته، چاپ، نشر و پذیرش جهانی این کتاب را تبریک می گویم و خود را در موفقیت و شادمانی او شریکی می یابم.

 

با درود

پروین پژواک

 

۲۱ میزان ۱۳۹۲

۱۳/۱۰/۲۰۱۳ پراگ

 

 
 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۲۰۲          سال نهــــــــــم                      میزان/عقرب   ۱۳۹۲                ۱۶ اکتوبر   ۲۰۱۳