کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 

مریم محبوب

 
 
زین خلق پر شکایت و آزار....


 
 
 

   این چه طلسم  ناشکستنی و کلاف ناگشودنی است که بر سرنوشت ما حاکم است و برزندگی ما همچنان جابرانه  جاریست که یک باری هم ، به خطا نمی رود تا مگر بر حسب تصادف هم که شده، گرهی ازین کلاف بگشاید و قفلی ازین طلسم بشکند و دستی از غیب بیرون شود و کاری کند، تا مگر این مردم بدبخت به جفا گیر آمده، رخنه یی  یابند به رهایی، و گشایشی جویند به زندگی و ازین همه ستم و بی عدالتی که هرگز ازین وطن روی بر نمی تابد، فراغتی گیرند و شکر کنند که خدا را آفریده یی اند و در جمع آفریدگان او، بالاخره جایی دارند، نه این که خس و خاربی مقداری اند تا در دوزخ وحشت و جنایت ها بسوزند و آهی هم نکشند و اگر هم بکشند، به هیچ گوشی نه از زمینیان و نه از آسمانیان فرو رود و هیچ فریاد رسی  هم نیابند و حکام و فرمانروایان جابرش، دادخواهی های شان را به مسخره و مضحکه گیرند و تفنگداران ناتویش با خون شان  بازی کنند و همسایگان بی مروتش بر زخم ناسورش، به جای نوش، نیش نهند، پاکستانش در کوچه های کابل منفجرش کند و ایرانش، مهاجر و بی پناهش را از ریسمان دار آویزد و آل سعودش با پول حجاج خودش که در جیب آنها می ریزند، بمب و راکت در آستین طالبانش کند تا انفجارو انفجار و انفجار.... و انزجاری که پایان ندارد و طوماری که گویی تا به درازای ابد گسترده می شود.

           

از جانبی هم این تیاتر دروغین دموکراسی وآزادی و حقوق اقلیت ها و نمیدانم چه و چه با وقاحت و بی شرمی تمام در نود و نه پرده و نهصد و نیم پرده در پیشخانه ها و پسخانه های سیرکس سیاست و جنایت، همچنان بازیگری می شود و پایانی بر این تراژدیدی خونبار پیدا نیست و مردم افغانستان  سال های دیگر هم با همین گونه سرنوشتی که ساحرانش اوراد خوان آن اند، به طوق لعنت گرفتار بوده و با آن دست و پنجه نرم کنند و نشانه نفرین را بر جبین خود نگهدارند، تا همان گونه که تاریخ سیاه (امیر خانی) ها، کله منار ها و سیاهچال ها، سرنوشت ما را عوض نکرد و ما را به هیچ سمتی راهنمایی نکرد و ما باز هم درین دایره باطل با سر و پا بچرخیم و بچرخیم، تا مگر باز به امیری ازآن دست برسیم و باز روز از نو و روزگار از نو، یعنی نه فقط که بایست همه کوزه ها و کاسه ها را بر فرق سر حکمداران و جباران تاریخ بشکنیم و زین خلق پر شکایت گریان ملول نشویم، که بلی ! اینها نیز در نوردیدن چنین سرنوشت شومی سهمی دارند ! مگر تنها زنجیرها و زولانه ها، تبعید کردن ها، سر به نیست کردن ها، تاراج ها و تطاول ها را، امیران کردند ؟! پس چرا این بدبخت های پا برهنه ی مظلوم چشم نمی گشایند تا قبضه شمشیر امیرها نشوند و انفجار و جنگ و خانه جنگی ها، زنده بگور کردن ها و گورستان های دسته جمعی، چور و چپاول ها، تجاوز ها، بی ناموسی ها، راکت پرانی ها و سیلاب های خون که در و پیکر کابل را رنگین می کند، پایان اگر نه، لا اقل اندکی فرو کاهد، تا فرصتی به دیگران و به خود دهند و درین باره، یعنی در باره وحشت پاره پاره کردن های خود و دیگران بیندیشند که آیا به راستی درست عمل می کنند که حق زیستن خود و دیگران را انکار  کنند و سایه هیولای انتحاری را بر فراز سر زندگانی همگانی همچنان رعب آور نگهدارند، که با این مظلوم نمایی ها و دین پناهی ها، دین و دنیا را به کجا رهنمون خواهند شد؟ این به جایش،

 

 مسئله دیگری که این روز ها گریبانگیر هموطنان هندو و سیکهـ ما شده و در پهلوی جفاکاری های حکومت که حقوق حقه ی آنها را پامال می کند، باز هم این خلق و توده ی مظلوم و مسلمانی که همواره تقدیس شده و مبرا از همه لغزش ها در ادبیات سیاسی یک قرن اخیر، چهره آرایی شده اند، همین هاچنان دست تطاول و ستم از آستین انتقام جویی در برابر هندو ها و سیکهـ های ما برآورده اند که جای هر جباری را پر کرده اند که ناگزیر ذکر خیر کفن کش قدیم بر زبان ها جاری شود، تنها این حکومت نبوده که جفا های استخوانسوز به  هندو ها و سیکهـ ها روا داشته، اگر به واقعیت چشم بگشاییم این مردم اند که آنها را می آزارند و اذیت می کنند، سنگ می زنند و حق زندگی و مرگ را ازانها می گیرند، حال آنکه چنین وضعی را ما در دیروز کابل نداشتیم و کابلیان دیروز با هندو و سیکهـ  زیست با همی و دوستانه یی داشتند و روابط تجارتی، معاشرتی، حقوقی و اجتماعی فراوانی آنها را با هم پیوند می داد و احترام متقابل در حدی بود که در جشن های آنها، مسلمان بیش از هندو اشتراک می ورزید. 

 

 چرا باید چنین شود که باشندگان اصلی این خاک حتا حق تشییع جنازه خود نیابند و مانع این کار نیز، همان  مردمی باشند که خود مظلوم اند، ولی در برابر مظلوم ترین ها، ناگهان شیر می شوند، می غرند، پا بر زمین می کوبند و ستم اختیار می کنند، نه دهن دریده گان قدرت طلب که درچوکی های دولتی نشسته اند و کارنامه سیاه شان را با حذف حقوق انسانی یکی از قدیمی ترین باشندگان این کشور، سیاهتر می سازند، بلکه این خلق مقدس گریان، نیز پلنگانی شده اند که بینوا ترین ها را می درند، اینها اند که هندوها و سیکهـ های ما را از محل بود و باش شان می رانند و اجازه نمی دهند تا از " محل آتشسپاری میت " تاریخی و اجدادی شان استفاده کنند. حکومت نمایندگی آنها را در شورای ملی غضب می کند و خلق الله نیز همه سنگ می فرستند.

 

اما تاریخ گواه این امر است که هندوان و سیکهـ های افغانستان از باشندگان اصیل این مرز و بوم اند، اگر ما حافظه نداریم  حافظه تاریخ را نمی توانیم نادیده گیریم که درمناطقی چون کابل، بامیان، پروان، کاپیسا، بگرام، غزنی، گردیز و سایر نقاط تاریخی این سرزمین نشانه های زنده تاریخ و فرهنگ این مردمان و اجداد تاریخی تمامی باشندگان این دیار تا حال باقیست که گواهی دهنده بر حضورصاحبان اصلی این خاک اند.

 

 معابد و استوپه ها و مجسمه های گوناگونی که روایتگر گذشته و اکنون آنهاست و سند معتبر بومی بودن آنها و نیاکان شان در این سرزمین اند، شاهدانی اند که ما را بسوی هزاران سال گذشته این سرزمین می کشاند و پیوند می دهد و نباید این پیوند ها را نادیده انگاشت و پاره کرد.

 

 اینکه مردمان اصیل این سرزمین، در اثر تحولات تاریخی و لشکر کشی های اعراب، کشته و تار و مار شدند و سرزمین های شان و معابد شان ویران گردید و خود به انزوا کشانیده شدند، بدان معنا نیست که دیگر در صحنه زندگی حضور نباید داشته باشند، این اقلیت فرهیخته و با فرهنگ با تمام ضربه های تاریخی که بر پیکرشان وارد آمده، از پا نیفتاده اند و نمی افتند، زیرا ریشه در تاریخ همین سرزمین دارند، از آب آن نوشیده اند و از همین خاک سبز شده اند و در همین خاک، خاکستر می شوند و همچون مردمان و اقوام دیگرافغانستان در متن بقای تاریخ و فرهنگ تاریخی این کاخ، ستون کتیبه ی بی همتا و شاه بیت این غزل اند.

  

 
 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۹۷            سال نهــــــــــم                      اسد    ۱۳۹۲                اول اگست   ۲۰۱۳