کابل ناتهـ، Kabulnath




















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 
 
 
 

شهباز ایرج

 
 
دو غزل تازه

 
 

   

 

من و تو

 

دو قصه ايم برون مانده از بيان من و تو

دو تا نيامده از شرم بر زبان من و تو

به هم رسيدن ممنوع ليلى و مجنون

ز هم نبودن باران و ناودان من و تو

پرنده ايم و افق ها به روى مان بسته ست 

نشسته در دو قفس در دو آشيان من و تو 

بيا نگاه شويم و به آسمان برويم

به هم رسيم در آنجا در آسمان من و تو

بيا نگاه شويم و به همدگر برسيم

دو خيره مانده به يك نقطه همزمان من و تو.

 

برگ گل عاشقى

 

آمد و اين بار بود صاعقه در دامنش

آمد و آماده بود خرمن جان منش

ابر شد و بر سرم گريه ى بسيار كرد

تاب نياوردم از تاب نياوردنش

برگ گل عاشقى دستخوش باد شد

روز دگر شد شروع رو به جفا كردنش

من به تنش زندگى داشتم و ناگهان

رفت و فراموش كرد جان مرا در تنش

يا نفسى ميكشم يا نفسم را كشد 

زندگى و مردن است آمدن و رفتنش

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۹۱              سال نهــــــــــم                      ثـــــــور    ۱۳۹۲                اول می   ۲۰۱۳