کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

شادروان محمد حسن بارق شفیعی

    

 
مادر، مرا ببخش!

 

 

 


مادر، مرا ببخش !...
مادر، مرا ببخش!
میخواستم به باغ تو، نخل امید من:
سبز و بلند و شنگ و شگوفا شود، نشد !
هر شاخه،
هر ستاخ –
پُر برگ و بار و خرم و زیبا شود، نشد !
هر برگ گل به شاخ:
تصویر جلوه پرور فردا شود، نشد !
مادر، مرا ببخش !
میخواستم به گاهِ بهارِ شگوفه ها
ذرات جان من
چون نور عشق
گرم و شتابان و پُر فروغ:
در رگ رگِ شگفتن گلها شود، نشد !
مادر، مرا ببخش !
میخواستم ز چاکِ گریبانِ دره ها
این پاره های پیکر خونین کوهسار
- وادی خامشان -
تا شعله زار دامن تفتان دشتها
با شبنم بهار چمن شستشو دهم
تا هر که بنگرد به تو، شیدا شود، نشد !
مادر، مرا ببخش !
میخواستم که هر چی ز خاک تو سر زند :
با رنگ و بوی زینت روی زمین شود،
میخواستم که هر کی به نام تو میزید :
نیروی آفرینش عصر نوین شود،
- جهان آفرین شود-
طراح نظم تازۀ دنیا شود، نشد !
مادر، مرا ببخش !
میخواستم به دامن صحرا، چکادِ کوه،
بر اوج سبز شاخ ِ سپیدار دیر سال:
هر زند خوان زندۀ باغ و بهار تو
بهتر ز هر عقاب فضا گردِ کاینات:
سیمرغ رهگشای ثریا شود، نشد !
مادر، مرا ببخش !
که در روزگار من:
« آیین طالبانۀ » بگذشته های دور،
یرغوی جنگلی ِ ستمباره گان زور :
دست ستم ز دامن پاکت رها نکرد .
مادر، مرا ببخش !
میخواستم برون و برونتر ز خویشتن:
هر همزمان من
از دانه گی برون جهد و خرمنی شود
یعنی به رغم « من » همه جا « ما » شود، نشد !
مادر، مرا ببخش !
زین واپسین « گناه » :
میخواستم تمامت این نا تمامها،
این ایده آلها،
از من جدا شود
وین جان نا توان:
ز « آینده » نا امید،
بی انتظار و بیخود و تنها شود، نشد !

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل      ۲۸۱   سال  دوازدهم                دلو     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی                 اول فبوری  ۲۰۱۷