کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

احمد بهارچوپان

    

 
امروز نوبت هندوباوران؛ فردا نوبت کدام گروه قومی و مذهبی؟

 

 

 

 

خبر تقاضا برای کوچ و پناهندگی جمعی هندوباوران هموطن ما که از راه رسانه های خبری معتبر بین المللی و داخلی منتشر گشت نهایت شرم آور و متاسف کننده و در عین حال بازگو گر وضعیت پریشیده و ناهنجار اخلاق عمومی اجتماع و کشور ماست.

مردمانی که به سان دیگر ساکنین افغانستان، این مرز و بوم را خانه و زادگاه خویش می پندارند و حتی پس از تحمل رنج ها و بیعدالتی های بسیار دل از سرزمین آبایی شان نه کندند، اینک سرود کوچ و رفتن سر داده اند چرا؟ دراین حرکت هموطنان هندوباور میتوان حکایت رنج روزمره و داستان پر از آب دیدۀ شانرا شنید و به تماشا نشست؛اما کوگوش شنوایی ؟ کجاست چشم روشن بین و دل بی کینه یی در میان کسانی که تصدی امور بهم ریخته را بدست دارند؟

حقیقت مسلمی که شاید بسیاری از ما در موردش بدرستی چیزی نمی دانیم، و یا هم نخواسته ایم بدانیم؛ اینست که مردمان هندوباور کشور ما از اصلی ترین و قدیمی ترین ساکنین این سرزمین اند و به شهادت تاریخ خطۀ کابل قبل از ورود لشکر اعراب مسلمان، شهری بوده است که ساکنین آن بودایی و هندو مذهب بوده اند و در هرگوشۀ از شهرقدیم کابل عبادتگاه های بودائیان و هندوان معمور و پر از زائرین بوده است.

واقعۀ نبرد یعقوب لیث با شاهان کابل که در تاریخ چنین آمده است:

نبرد با پیل و رتبیل :

..." یعقوب برای فیصله دادن کار صالح دو باره با دو هزار سوار متوجه بست شد و صالح چون تاب مقاومت نداشت از بست خارج شده به کابل نزد رتبیل رفت. ... این پادشاهان، بودائی مذهب بوده اند و در کابل مرکزیت داشتند،" کابل شهری بود با حصاری محکم و معروف به استواری، و اندر وی مسلمانان بودند، و هندوان بودند و اندر وی بت خانه ها بودی". و این بتخانه ها نه تنها در کابل و اطراف شهرت داشت، بلکه از هندوستان نیز اغلب مردم به زیارت می آمدند " و رای قنوج را ملک تمام نمی شد تا زیارت این بتخانه ها نمی کرد، و لوای ملکش را اینجا ...". مقام رتبیل چندان بالا گرفت که ادعای مرحلۀ خدائی کرد؛ او برفراز کوهی معبدی بزرگ ساخته و آنرا خانه خدای و مکه نامید".1

لشکر کشی یعقوب به هدف تسخیر کابل هم در حدود 861 میلادی و 239 خورشیدی اتفاق افتاده است از اینرو باید پذیرفت که هندوباوران ساکن کشور ما نه تنها مهاجر و تازه وارد نیستند، که بخشی از مردمان اصلی ساکن کابل همان ها بوده اند. بناً تصور اینکه هندو های افغانستان از هند آمده اند و هندویعنی شهروند اصلی هند تصور نادرست و اشتباه است.

درتاریخ نمونه هایی از چنین کوچ های دسته جمعی اجباری را میتوان دید که مردمانی چون یهودیان بابل که پس از تسخیر بیت المقدس و ویرانی آن به‌وسیله‌ی «بخت‌النصر» اسیر و به بابل آورده شده بودند، ارمنی های منطقه " درسیم " ترکیه در سال 1938 میلادی ،کشتار و کوچ اجباری یک و نیم میلیون ارمنی در اوایل قرن بیستم ٬ کشتار ٬ غارت و کوچ اجباری یهودیان منطقه " تراکیه " در سال 1934 ( که با تحریک دولت وقت ترکیه رخ داد ) ٬ سرکوب اقلیت های مذهبی در سال 1943 میلادی ( به دلیل اجبار آن ها به پرداخت مالیات دارایی بیش از سایر شهروندان ) ٬ کشتار و غارت ارامنه و یونانی ها در 6 و 7 سپتامبر 1955 میلادی در استانبول و قتل عام مسلمانان ساکن بوسنی  اشاره کرد.

پیامد های چنین رفتار ها از سوی یک گروه از مردم که اکثریت جمعیت کشوری را تشکیل میدهند و قدرت سیاسی را در اختیار دارند نه تنها برای مظلوم افتادگان که برای عاملین و حامیان ومشوقین ظالمان و زورگویان نیز ناخوشایند و زیانباربوده است.

اما حکایت اجتماع و کشور ما گرچه شباهت های با آن حوادث تاریخی دارد؛ ولی از این منظر که بیعدالتی، جور، ستم، اهانت،کشتار، ااذیت و آزاری که متوجه اکثریت مردم کشور است و به گونۀ ویژه در مورد هموطنان هندو باور ما دیده و دانسته اعمال میشود  در عصر حاضر و روزگار فرد گرایی و نظام های دموکراتیک مردم گرا رخ میدهد، مایۀ شرمساری نه تنها زمامداران بی کفایت که برای همۀ ما خجالت آور است.

اگر به دلایل عینی و ذهنی یی که بیعدالتی و ظلم را در اجتماع و کشوری مبدل به امری مباح و روا میسازد نگاه کنیم متوجه حقیقت تکاندهنده یی میشوم که پیش زمینۀ برخورد های غیر اخلاقی را فراهم می کند.

تاریخ معاصر کشور ما به ویژه از دوصد و شصت و یک سال بدینسو گواه این مدعاست که تفکر بیمار بیگانه و خودی پابه پای شکل گیری دولتهای قبیلوی – خانوادگی نطفه بسته ، رشد کرده و بدانجا رسیده است که زیرمجموعۀ سیاست های بزرگ نظام های قومی و خانوادگی را برمحور همین نگرش بنا نهاده اند و برمبنا و اساس آن عمل کرده اند.

لشکرکشی های پیهم سران عشایر و قبایل افغانی از احمد شاه ابدالی که هفت بار به هند لشکر کشید ، تا زمان شاه روایت های بسیاری دارد از قتل و کشتار وسیع گروه های  مذهبی هندو و سیکه توسط نیرو های فاتح. در کتاب فخیم و ارزشمند " افغانستان در پنج قرن اخیر" برگ 123 تنها یک مورد از این لشکر کشی ها و رخداد قتل و غارت مردم هند که بتاریخ 2 نوامبر سال 1753 اتفاق افتاده  را چنین می خوانیم:" ... در این وقت اتفاق ناگواری رخ داد که درلشکر کشی های احمد شاه به مثل آن کمتر مواجه می شویم و آن غارت و چپاول شهر دهلی توسط قوای افغان بود که در ضمن آن جان و مال مردم آن شهر اعم از هندو و مسلمان بیباکانه مورد تعرض قرارگرفت و تلفات زیاد بر ایشان وارد شد.... مولف تاریخ احمد شاهی در این باره می نویسد: القصه، در آن هنگامه علامه به هریک مومن و موحد و مشرک و ملحد خسارت مالی و جانی رسید و نیک و بد و حر و عبد آماج ناوک نهیب و تاراج گردیده، به ذلت قتل و اسر کشید."2

در ادامۀ همین بخش و در همین مورد چنین میخوانیم :" ... پس از فتح دهلی احمد شاه برای سرکوبی جات ها به طرف جنوب رفت و شهر ماتهوره را که از جملۀ شهر های مقدس هندوان بود با چند شهر دیگر غارت کرد و تا اگره پیش رفت، اما در اثر ظهور وبای حیضه در اردویش مجبور به مراجعت گردید و به تاریخ 21 مارچ به سوی افغانستان بازگشت.احمد شاه در این لشکر کشی غنایم فراوان به دست آورد که بهای کلی  آن سیصد میلیون روپیه تخمین شده است. این غنایم توسط بیست و هشت هزار حیوان و وسیلۀ باری از قبیل فیل و شترو خر و قاطر و کراچی حمل می گردید. اردوی افغان که حمل این همه غنایم آن را سنگین و بطی ساخته بود در راه بازگشت مورد حمله و شبیخون سیکهان مخصوصا چرت سینگه جد رنجیت سینگه قرار گرفت. احمد شاه امر داد تا اماکن مقدس سیکهان را به شمول معبد امرتسر از طریق انتقام تاراج و تخریب نمایند و تالاب مسجد را از جسد گاو پر نمایند.این امر بیشتر سبب عناد سیکهان گردید و طوری که خواهیم دید این خصومت برای مدتهای مدید در بین دو قوم ادامه یافت." 3

 

وقتی نوبت به پادشاهی زمانشاه یکی از پسران تیمور شاه میرسد و او پس از به میل کشیدن و کور کردن برادرش همایون و سرداران مخالف براریکۀ قدرت استوار می نشیند،برای ادارۀ قلمرو تحت تصاحب خود از روشهای استفاده می کند که من دوست دارم آنرا استراتژی ایجاد ترس و رعب بنامم. باز هم بروایت تاریخ و با مراجعه به کتاب افغانستان در پنج اخیر نمونه هایی از قساوت و دگر ستیزی این شاه را اینگونه می یابیم:" ... وی سزا های شکم پاره کردن، بینی بریدن و چشم کشیدن را برمردم متمرد و مخل امنیت عامه مقرر داشت."4

و :" در مسایل مذهبی هم، زمانشاه متعصب و سختگیر بود تا به حدی که به قول مولف دره الزمان :" در هرگذر محتسبان مقرر کرده بود، و نسقچیان را حکم اکید فرموده بود که هرگز اهل هنود را به سواری اسب نگذارند که در گرد و نواح شهر گردش کنند و اگر احیانا سوار می شوند اسپ سواری آنها زین نداشته باشد."5

از آنسوی چنین رفتار خشن همراه با تبعیض و دگر سیتزی ولو به بهانۀ تعصب مذهبی تنها متوجه مردمان اهل هنود و سیکه کشور نمی شد و شهروندان شیعه مذهب ساکن کشور ما نیز آماج تیر تبعیض و خشونت مذهبی بودند. در نامۀ منسوب به سردار جانخان ملقب به خان خانان به سردار محمد علم خان که در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر آمده است متوجه نگاه آکنده از کینه و بی اعتمادی نسبت به شیعیان می شویم :" این نامه عنبر شمامه ... به دستبوسی جناب عالیجاه .... امیر علم خان درانی ایشیک آقاسی تودیع و تسلیم گردد ... افواهات کاذبین و منافقین و مردمانی که مذهب نا مذهب دارند و کشمیری های دزد باطن ابلیس سرشت و آدم روی سالها از راه مخادمت و خیانت و شراندازی لقمۀ ناپاک حاصل کرده اند به نام غلامی و غلامخانه و کنیز و داده و دایه به خدمت سرکار .... موقع یافته اند، حالا روز غلامی و شاطری و چتر برداری و چلسداری و مجالس طی کرده می خواهند از اخوان و اعیان سلطنت باشند و احسانی که پدر بزرگوار شما و ما در باره آن مردمان ناپاک کرده ایم، همه را در این حال فراموش کرده اند.... باید علی التعجیل از روی وابستگی بنی اعمامی تعظیم بلا نهایات ما را به حضرت شاهنشاه دُر دُران تیمور شاه به این مطلب ثقه بجا آرند که احادیث اعداء موثر افتاده و مزاج وهاج اشرف را به تهمتی چند که به سماع حضرت رسانیده اند سر و سرکردۀ ایشان مانند قاضی القضات پلید و ابلیس سیرت و چند ملعون قزلباش و کشمیری ( شاه را) از این کمینه درگاه مضطرب و متوحش و منحرف ساخته اند.... باید چنین به عرض برساند جسمی که پروردۀ احسان پادشاه باشد و در یک آب و خاک قندهار به نام قوم و عزیز همدیگر عمر گذرانیده باشد و پیوند استخوان داشته باشد، هیچگاه و در خدمت کمی و کوتاهی نخواهد کرد...( الی آخر) فی شهر ذیعقده حرام 1189 هجریه."6

اوج و شدت این تبعیض و دگر ستیزی با بهانه های مذهبی را در برهۀ های دیگر از تاریخ که در عملکرد امیرعبدالرحمن خان با مردمان عمدتا شیعه مذهب نمود می یابد را شاهد می شویم. ظاهرا عبدالرحمن خان کتابی در مورد کارکرد هایش نوشته است که " تاج التواریخ " عنوان دارد و خود او در برگ ها و فصل های کتابش درمورد چگونگی افراشته شدن کله منار ها از سرمردمان شریف هزاره و به کنیزی رفتن زنان و فروخته شدن جوان پسران و مردان آن قوم بی مهابا و با افتخار سخن می گوید. 

زمانی که دوست محمد خان برای بار اول به سال 1835 به پادشاهی می رسد، برای جلب حمایت مردم اعلان جهاد می کند ولی با بی اعتنایی و بی اعتمادی مردم نسبت به نیات خویش مواجه شده، جهاد را به وسیلۀ غضب و ضبط مبدل نموده فرمان میدهد تا تمام ثروت تاجران هندو را ضبط نمایند و جزیه را نیز بر هندو های مملکت تحمیل می نماید، و در پایان کار مبلغ پنجصد هزار روپیه جمع آوری نموده از آن جمله دو صد هزار برای مصارف ابتدائی قشون به مصرف می رسد و سه صدهزار باقیمانده را امیر برای مصارف حرم بزرگش نزد خود نگه میدارد.7

و اگر به دورۀ سیاه حکمرانی گروه ضد تمدن و بیگانه با انسانیت طالبان نظر اندازیم ، بخاطر میاریم که چگونه وزارت نام نهاد نهی از منکر طالبان دستور داده بود تا باشندگان هندو باور کابل – کشور- بازو بند نارنجی ببندند تا هنگام تردد در شهر مشخص باشند! همانگونه که دستگاه مخوف اس. اس در دوران سیاه حاکمیت فاشیسم هیتلری یهودیان آلمان و بعد سراسر اروپا را مجبور به چنین کاری می کردند. قبل برآن و در دوران حاکمیت دولت اسلامی به رهبری مرحوم استاد ربانی نیز شهروندان سیک و هندو باور دیار ما اذیت و آزار زیادی تحمل کردند و به جان و مال و ناموس شان تعرض های آشکار صورت گرفت. بارها شنیده میشد که فلان صاحب قدرت خانه و جایداد یک هندو ! را در منطقه کارتۀ پروان یا اطراف باغ بالا به زور از او گرفته است.

از نگاه آسیب شناسی اجتماعی پیامد تباه کن چنین رفتارها و نگاه کین توزانه به گروه های مذهبی و قومی از سوی دستگاه  های قدرت قبیلوی در دو صد و شصت سال گذشته  درستی این نظریه علمی را ثابت می کند که در جوامع بسته و قبیلوی کنش و کردار حاکمان از سوی مردمان زیر دست که خود را مکلف به پیروی و متابعت بی چون و چرای از آن فرد در صدر نشسته میدانند، تقلید و در نتیجه ستم و بیعدالتی بازتولید وقبح زدایی میشود. فاجعه آنگاه آغاز میشود  که غارت و قتل انسان شیعه یا هندو و سیک نه تنها به عنوان یک عمل زشت غیر انسانی و غیراخلاقی  مورد نکوهش و مذمت قرار نمی گیرد، که رفته رفته چنان اعمال دد منشانه یی به  نشان و نمادی از شجاعت و مردانگی و بیباکی افراد صاحب منصب و قدرت مبدل شده مورد ستایش اطرافیان متملق و حتی جامعۀ خو کرده با ستم قرار گرفته و کار تا بدانجا میرسد آن اعمال زشت انسان ستیزانه به عنوان عرف و سنت دولتداری به رسم معمول و مروج مبدل گشته حکام و نظام های خودکامه برای مرعوب ساختن رعایا و مهار مخالفین و خاموش ساختن منتقدین توسل به قین و فانه، روغن داغ، به میل  کشیدن ، تجاوز و آزار جنسی و شکنجه های چندش آور دیگر را حق خویش می پندارند و به منصه اجرا می گذارند. چنین میشودکه  ارزش ها جایشان را به ضد ارزش ها میدهند و نظام ارزشی – اخلاقی اجتماع وارونه میشود. تداوم چنین سیاست های ضد انسانی و ناتمدنی بستر رشد تفکر و ایدۀ ویرانگر " خودی " و " بیگانه " میگردد که در رفتارهمگانی شهروندان کشور های چند قومی نمود می یابد. کتاب دویمه سقاوی بدون شک بدترین نمونه ایست که میتوان با مراجعه به آن پهلو ها و جنبه های چندگانۀ دگر ستیزی قومی و مذهبی را شناخت  و بستر مساعد فکری اندیشۀ بیمار خودی و بیگانه را  به مطالعه گرفت . در آن کتاب هم لبۀ تیز تبیعض و نفرت متوجه گروه قومی – مذهبی شیعه و دیگر اقوام غیر افغان – غیرپشتون – است.

نتیجه اینکه این تبیعض و ستم ریشه دار تاریخی که مردمان کشور ما را در خانۀ خود شان بیگانه و مهاجر و شهروند دست چندم معرفی می کند از یک پشتوانۀ نامیمون فکری و قدرتی برخوردار بوده و است. و وقتی استراتیژی ایجاد ترس و رُعب به خدمت سیاست دگر ستیزی قومی و مذهبی در میاید به کوچ اجباری و نسل کشی می انجامد! با درد و دریغ  که ساختار مافیایی قدرت هم نتوانست از رفتن به بیراهه دگر ستیزی و برتری طلبی خود داری کند و جلو ایلغار کوچی برهزاره را بگیرد و اجازه ندهد که رسانه های چاپی و صوتی و تصویری مبدل به کانون توطئه علیه افراد و شخصیت ها وقومیت های مشخص شود. بلکه خود میخواهد با عمیق تر ساختن فضای ترس و اختناق مردمان بیشتری را مجبور به کوچ و حاشیه نشینی نماید تا عرصه را برای پیریزی دستگاه اقتدار یکدست قومی فراهم سازد . در کنار این سزاوار است که تک تک شهروندان کشور به عنوان انسان های صاحب خرد و رای در نگاه و باور شان نسبت به همدیاران سیک و هندوباور خود تجدید نظر نمایند و از اذیت، آزار و توهین و تحقیر آن جماعت شریف به پاس شان و شرف انسانی شان خود داری ورزند تا مگر جلو کوچ جمعی آنها گرفته شود. در غیر آن کوچ آن گروه قومی – مذهبی جایگاه  مردم افغانستان را به عنوان بخشی از جامعۀ متمدن و جهان معاصر به گونۀ جدی زیر سوال خواهد برد .

و نباید در برابر آنچه امروز برسر هندو باوران کشور ما آمده خاموش بمانیم و بیعدالتی گسترده در جامعه را نادیده بگیریم زیرا خاموش کردن صدای اعتراض وانتقاد اولین وظیفه و اولویت ایست که حاکمان تمامیت خواه در برابر شان نهاده اند.  با خاموش ماندن مجال بیشتری به ستمکاران میدهیم و  بیگمان روزی فرا خواهد رسید که بیعدالتی و ظلم مضاعف ما را نیز مجبور به کوچ اجباری و دستجمعی از زادگاه مان کند و خاموشی و بی تفاوتی مصلحت نیست زیرا :" در آغاز نازی‌ها سراغ کمونیستها را گرفتند تا با خود ببرند و سر به نیست کنند. من سکوت کردم و حرف نزدم چون کمونیست نبودم. بعد (از کمونیستها) سراغ اتحادیه‌های کارگری رفتند اما چون در شمار آنان نیز، نبودم سکوت کردم. یهودی‌ها را که هدف گرفتند بازهم واکنشی نشان ندادم چون یهودی نبودم. تا اینکه به سر وقت خودم آمدند...وقتی خودم را دستگیر کردند... دیگر کسی نبود تا صدایی به اعتراض برآرد"

احمد بهارچوپان

01-08- 2013

 

رویکرد ها :

1 یعقوب لیث – دکترباستانی پاریزی . فصل دهم برگ 78 و 79 

2 تا 6 افغانستان در پنج قرن اخیر – میرغلام محمد غبار 156- 157 باب ششم و 194-195 -197 باب هفتم

7- از عیاری تا امارت – عبدالشکور حکم. چاپ دوم . امیردوست محمد خان برگ 29 و عروج بارکزائی ، میرواعظ کابلی به کوشش و مقدمه پوهاند سرور همایون ، برگ 10

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل       ۲۷۹   سال  دوازدهم                جدی     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی                    اول جنوری ۲۰۱۷