کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

عمران راتب

    

 
چرا نمی‌شکیبیم؟

 

 

 

آیا این یک پرسش بسیار گنگ و در عین گنگی، بی‌نهایت ساده‌لوحانه نیست که، «چرا نمی‌شکیبیم»؟ شگفتی اما در این است که این پرسش قبل از همه، پاسخی است به نهاد خودش در این متن. بدین‌معنا که بر کدام مبنا ما آن را گنگ و ساده‌لوحانه خواندیم؟ آیا ما در این قضاوت خود بیش از حد عجولانه عمل نکرده‌ایم؟ بهتر نبود در عوض قضاوت بر پرسش، اندکی به ماهیت آن دقت می‌کردیم و دست‌کم خودمان مخاطب مستقیم آن نمی‌شدیم؟ چرا در مقام داوری و قضاوت اندکی نمی‌شکیبیم؟
لازم نیست برای این‌که خودمان را به دام بیندازیم، از این پرسش یک جعبه‌ی جادویی بسازیم. اما در جعبه‌ی جادویی، منظور همان جعبه‌ی «پاندورا» است، تنها چیزی که انسان به‌خاطرش بی‌قراری می‌کند، آرزو و اشتیاق است. خُب، این چه کمکی به ماجرای ما می‌کند حتا اگر نهایت شکیبایی را در مورد آن به‌کار ببندیم؟ اما حالا پای دو پدیده‌ی جادویی دیگر نیز به‌میان آمده است: «آرزو» و «اشتیاق». این دو پدیده‌ی‌ جادویی، دقیقاً همان کود دعوت ما به شکیبایی است. چگونه؟ شرح آن چندان ساده و گوارا نخواهد بود؛ به دو دلیل. دلیل اول این است که ما پیش‌فرض تعامل خود با آن دو پدیده‌ را بر مبنای جادو گذاشته‌ایم و این رویکرد بیش از پیش ما را در دست‌یافتن به مقصود، سرگردان و ناامید خواهد کرد. خصلت جادو در کلمات این است که هیچ کلمه‌یی در خود هرگز ما را به مقصد نمی‌رساند و فوراً در رجوع به کلمه‌ی دیگری ترغیب‌مان می‌کند و در نتیجه، ما در زنجیره‌ی ناتمامی از کلمات بند می‌مانیم. منظور چیست؟ منظور این است که، وقتی می‌گوییم آرزو و اشتیاق دو کلمه‌ی جادویی‌اند، آیا از خود اصلاً پرسیده‌ایم که «جادو» چیست؟ و این‌گونه است که پی می‌بریم دوباره دچار یک قضاوت عجولانه‌ی دیگری شده‌ایم. اما ظاهراً راهی هم جز این وجود ندارد. چه‌کار باید کرد؟ یک راهش این است که بگوییم: بی‌خیال. و بعد رد جادو و آرزو و شکیبایی را رها کنیم. اما می‌دانیم که این‌سان به نتیجه نمی‌رسیم. چرا که، مفهوم «بی‌خیال»، خود دارای پس‌زمینه‌ی خطرناکی است: بی‌حوصلگی. و در این حالت، قبل از این‌که بتوانیم توجیهی برای کار خود دست‌وپا کنیم، ناگهان متوجه می‌شویم که لغزیده‌ایم؛ لغزیده‌ایم درست در درون آن مغاکی که از آن در گریز بودیم: ناشکیبایی. پیوند این مغاک با راهی که به آن منتهی شده، ساده و سرراست است؛ حوصله‌ی وارد شدن به دایره‌ی پرسش‌ها و پاسخ‌ها را نداریم، خسته‌ایم و می‌خواهیم اصلاً دامن خود را به آب حوالی پرسش و پاسخ تر نکنیم. این تنها دفاعیه‌ی ما به‌خاطر توجیه گریزمان است. اما تعبیر درست‌تر آن چیست؟ چرا تن به پرسش و پاسخ نمی‌دهیم؟ چون شکیبایی نداریم. حالا می‌بینیم که با پای خود به محل جرم برگشته‌ایم. اما اگر اندکی ناشکیبایی بیشتر با کمی تردستی و چالاکی برای‌مان باقی مانده باشد، دوباره سعی می‌کنیم و به تقلا می‌افتیم که از درون مغاک راه گریزی برای خود جست‌وجو کنیم.
این‌جا کمی دقت بیشتر لازم است. سعادت و نگون‌بختی فاصله‌ی زیادی از هم ندارند. می‌توان با از میان برداشتن فقط دو کلمه میان آن‌ها آشتی برقرار کرد. آن دو کلمه این‌هایند: دقت و شکیبایی. کافی است این دو کلمه را با غفلت و بی‌حوصلگی جایگزین کنیم تا چشم‌پوشیده به خانه‌ی نگون‌بختی تغییر موقعیت بدهیم. اتفاقاً برای همین‌که میان سعادت و سیاهی چنین یک خط باریکی وجود دارد و ما آن را اغلب نادیده می‌گیریم، در ژرفای نگون‌بختی سقوط می‌کنیم و یا اصلاً تکان‌دهنده‌تر از آن، تفاوت میان خوش‌بختی و نگون‌بختی را از یاد می‌بریم. حالا ظاهراً کار به جایی رسیده که ما آن خط را فراموش کرده‌ایم و یا هیچ ندیده‌ایم و یک‌راست از مسیر غفلت به دامن نگون‌بختی غلتیده‌ایم. هیچ شکی وجود ندارد که گاهی زندگی به مدد یک غفلت فراگیر و مسلط مجال هر نوع دقت و تعمق و شکیبایی را از ما می‌گیرد و از ما آدم‌هایی می‌سازد عجول، سرسری و سطحی. حرف اما این نیست. حرف این است که اینک ما گویا متوجه آن غفلت خود شده‌ایم و به تقلا افتاده‌ایم تا از چنگ آن رها شویم. اگر تأکیدی هم بر آن خط باریک و تفاوت میان دقت و غفلت کرده‌ایم به این منظور بوده که ما غالباً در مواجهه با بعضی از امور و مسایل عمداً سهل‌انگاری اختیار می‌کنیم. چون تصور ما این است که آن امور واقعاً ارزش این را ندارند که بر سرشان وقت بگذاریم و همچون مسایل بزرگ زندگی خود، در برابر آن‌ها نیز از دقت و شکیبایی کار بگیریم. دلیلی هم که برای این سهل‌انگاری خود داریم، این است که اگر قرار باشد برای هر ناهنجاری و مشکلی که بر سر راه‌مان خلق می‌شود، زمان مصرف کنیم و به‌اصطلاح، شکیبایی به خرج بدهیم، شاید بتوانیم آن ناهنجاری‌ها را به‌سامان کنیم، اما مشکل این‌جاست که زندگی آن شکیبایی لازم را در برابر ما ندارد و ما قبل از آن‌که بتوانیم به حل همه‌ی مشکلات خرد و بزرگ زندگی خود برسیم، به انتهای زندگی خود رسیده‌ایم و یا زندگی به مشکل ما رسیده است. اینک پاسخ آن پرسش فوق را آماده داریم: چرا نمی‌شکبیم؟ چون زندگی نمی‌شکیبد. یعنی فرصت ما در زندگی کم‌تر از آن است که در کنار نان و آب، به محتویات درون صندوق‌چه‌ی سنگ‌پشت و به چرایی غم‌زدگی جغدها هم فکر کنیم. پس تا آن‌جا که می‌توانیم، از پرداختن به مشکلات و دشواری‌هایی که حل‌نشدن آن‌ها هم هیچ ویرانی بزرگی را بر زندگی ما تحمیل نمی‌کند، پرهیز کنیم و زیرکانه طفره برویم.
آری، ما برای این‌که بتوانیم یک تنبلی تباهی‌آور خود را توجیه کنیم و بر لغزش‌های خود پرده بکشیم، می‌توانیم از این‌دست ادله و برهان کار بگیریم. اما اگر هدف این باشد، می‌توان به‌شکل خیلی محترمانه‌تر و حق‌به‌جانب‌تر از قبل این تنبلی و لغزش را ساده کرد: بعضی از مشکلات و ناهنجاری‌ها آن‌قدرها قابل و سزاوار تأمل نیستند و باید آسوده از کنار آن‌ها گذشت. این دلیل تاجایی خیال خواب‌زده‌ی ما را راحت خواهد کرد. اما این‌که چرا اغلب از مواجه شدن با پرسش و پاسخ طفره می‌رویم، می‌تواند توجیه خیلی رایج‌تر و در عین‌حالت، خیلی احمقانه‌تر از این هم داشته باشد: چون من پاسخ آن پرسش‌ها را نمی‌دانم و لذا نمی‌خواهم نادانسته وارد معرکه شوم. یا اگر ذخیره‌ی شکیبایی ما کلاً تَه کشیده باشد، دیگر اصلاً لازم نیست به دلیل و برهان متوسل شویم، راه میان‌بُری هم وجود دارد. آن راه میان‌بُر این است: این پرسش و پاسخ‌ها هیچ دردی از دردهای ما را دوا نمی‌کنند. به‌نظر می‌رسد در برهوت غفلت و ناشکیبایی، این بهترین و ساده‌ترین حرفی است که می‌تواند گریبان ما را از شر شرارت‌های پرسش و پاسخ نجات دهد.
راستش اما، این فقط یک احتمال است. از کجا می‌دانیم که با گفتن این حرف، دیگر هیچ دشواری و دردی به سراغ‌مان نمی‌آید؟ در این زمینه هیچ تضمینی وجود ندارد. ما آن را به‌صورت آرمانی مطرح کرده‌ایم و فقط امیدش را داریم که شاید چنین باشد. اکنون می‌بینیم که همه‌ی کاخ و کلبه‌های خیالین آسودگی ما، به‌شکل هولناکی در معرض بوران و کولاک نابودی و فروریزی قرار دارند. همه‌وهمه، جز یک چیز: آرزو. حالا انگار دوباره برگشتیم به محل جرم و جادو. دوباره با یک پیش‌فرضی که ریشه در تجربه‌ی حیات ما دارد؛ آن پیش‌فرض این است: آرزو هیچ‌وقت تحقق نخواهد یافت. برای این‌که آرزو یک امر واقعی نیست، خود برساخته‌ی خیال و خواب خستگی و ناشکیبایی ماست. آن‌جا که دست‌مان به‌دلیل همین ناشکیبایی از درگیری با امر واقع کوتاه می‌شود، به دامن خیال و خواب پناه می‌بریم و در آن عوالم دست به ساخت و پرداخت قصرهای اثیری می‌زنیم. قصرهای رؤیا و اشتیاق فقط آن‌گاه برپا می‌شوند که کلبه‌های دنیای واقعی ما ویران شده باشند. در عالم واقع آرزو و رؤیا نیست، فقط تصمیم است و عمل. اما آرزو سوای این‌که پایگاهی در عالم واقع ندارد، دارای یک رُخ و سویه‌ی دیگر هم است: آینده. آرزو به‌علاوه‌ی این‌که از عالم واقع برکنده است و ریشه در عوالم خیال و اشتیاق دارد، اغلب با زمان هم سر سازگاری ندارد. برای این‌که آرزو در واقع برساخته‌ی یک خلا و یا شکاف در زندگی اکنون انسان است و در ایجاد این شکاف، گذشته و نیز زمان حاضر که استوار بر گذشته است، الزاماً نقش اساسی را دارد. انسان آرزومند، از گذشته و اکنون هماره در گریز است. یعنی آرزو جایگزین ناگزیر یک خلا و شکاف در زندگی واقعی انسان است. انسان از آن‌رو آرزومند می‌گردد که نتوانسته است آن محمل و موضوع آرزویش را در زندگی واقعی خود مالک شود. برای همین، هنگامی که سوار بر بال خیال، از عالم واقع برکنده می‌شود، می‌کوشد آن خلایش را با سرپنجه‌های تخیل، در آینده‌ی موهوم و نامعلومی پر سازد.
بدین‌سان است که این انسان، هماره آرزومند باقی می‌ماند و با واقعیت‌ها فاصله می‌گیرد. اما حسن کارش در این است که اگر هیچ دستاوردی برای خود ندارد، معمای ما را در این متن حل می‌کند و متوجه می‌شویم که خود شرحی شده برای دلیل دومی که در بالا گفتیم، «اشتیاق» و «آرزو»، دو پدیده‌ی کاملاً جادویی هستند و به‌خاطر همین جادویی بودن‌شان، توضیح آن‌ها مشکل است. اما معمای اصلی هنوز همچنان بر سر جایش باقی است: جعبه‌ی جادویی پاندورا و تنها چیزی که در درون آن وجود دارد: آرزو. گفتیم که رُخ آرزو به‌سمت آینده است و این یعنی، شکیبا باش و هنوز وقتش نرسیده. ممکن است بپرسیم: پس کی وقتش می‌رسد؟ این آرزو چه‌وقت عملی می‌شود؟ در مقام پاسخ اما، به‌جای این‌که بکوشیم دست به خیال‌ورزی دیگری بزنیم، بهتر است برای چندمین بار، فقط بپرسیم: چرا نمی‌شکیبیم؟ شاید این تنها پاسخی است که قادر است خیلی از معماهای زندگی‌مان را حل کند.
 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل            ۲۷۲    سال  دوازدهم       سنبله/ میزان     ۱۳۹۵         هجری  خورشیدی    شانزدهم سپتمبر   ۲۰۱۶