کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

دیپلوم انجینر شکیب سالک

    

 
مادران من، خواهران و دخترانم، دوستان و عزیزانم

 

 

 

هشتم مارچ که نزدیک میشود مرا بیم می گیرد که باز سه صدو شصت و چهار روز مرد ها گذشت و همان یک روز زن ها آمد که مرد ها آنر تجلیل می کنند . بیم اینکه چه بنویسم که حق باشد و کسی نرنجد و بیم شلاق ها!
زن غربی تا حدی به حق خود رسیده و نباید برای مشکل های کوچکی که دارد سر بشکنیم و سینه سپر کنیم، او خودش هم از عهده کار بر می آید.
از کشور خودم دورم و نمیتوانم ببینم که کدام دسته مرد ها به تجلیل روز زن می پردازند، به یقین که در قریه و ده کسی از این کار های کافری خبر هم نمیشود ودر شهر های بزرگ در تعدادی از مساجد تقلید کفار عمل مذموم پنداشته میشود و در مقابل، منزلت والای زن در دین مبین اسلام به گوش مرد های نماز خوان رسانیده خواهد شد. جامعه مدنی هم مجلس ها و دعوت هایی با نان چاشت مکلف در هوتل های خوب ترتیب می نمایند و پیام هایی از جانب مقام های حکومت و دولت قرائت میشود. وزارت امور زنان هم در این روز فعال میشود تا خود نمایی کند، خلاصه وکیل و وزیر و کلبی و مقصود همه سنگ حق و حقوق زن به سینه می زنند، و بعد سال دیگر و هشتم مارچ دیگر!
در یک سالی که گذشت،خبر های خوب هم داشتیم شما همه آنرا می نویسید،اما خبرهای خود سوزی ها تجاوز ها قتل های ناموسی وبیناموسی های متعدد از کشور ، کارنامه سیاه مردان را سیاه تر ساخت ، تعداد خبر ها زیاد بود ، تازه ترینش همین بود که گویا ریس جمهور اشرف غنی در نظر دارد برای زنها، دانشگاه جداگانه بسازد تا از شر جنس مخالف در امان باشند و این هم در جمع خبر های خوب و دستآورد ما بعد از سالها تلاش و استفاده از کلمات قلمبه ای چون جندر بلانس و....،انکشاف جدید هم نمایش لباس آهنین در بازار کابل بود که واکنش های ضدو نقیضی در رسانه های جمعی داشت.
نتیجه را نمیتوانم ارزیابی درست کنم، میخواهم بدانم آیا زنها در افغانستان به همان جایگاه و امنیت سال های قبل از۱۹۷۸ رسیده اند؟ و یا خواهند رسید؟
هزار گپ نانوشته از همین مردان و زنان هموطن متجدد ساکن اروپا و امریکا دارم که باید می نوشتم اما از ترس و بیم شلاق ها نمی نویسم ، اگر نمی ترسیدم شاید در باره برادران خواهر کش،درباره مردانی که بعد ازعمری عیاشی زنهای آفتاب و مهتاب ندیده می گیرند و در باره کلماتی ازجنس غیرت و بی غیرت ،مردانه گی و نامردی و ناموس و بی ناموس و از این گونه بسیار ، می نوشتم.
اگر نمی ترسیدم و بیم برم نمیداشت، درباره آن دسته زنانی می نوشتم که بیشتر از مردان کوشش می کنند تا به دست ها و پا های خود زنجیر ببندند و دسته شلاق ها را دراز تر می کنند، وهزار حدیث و آیت را درمورد به حق بودن مردان ،برای لت و کوب زن ها ،در رسانه ها جار می زنند و از خلق الله برای تبلیغ اراجیف و تحمیق ملت پول جمع می کنند.
از این زنان بیشتر از آن مردان متنفر هستم
یا کم از کم در باره مردانی می نوشتم که هزار بی ناموسی را مرتکب میشوند و وقتی نشه و مست خانه می آیند تلفون دخترشان را تفتیش می نمایند تا کشف کنند که با کدام نا محرم صحبت نموده است. وبشقاب نان را به دیوار می کوبند تا زهر چشم نشان داده باشند، یا داستان مردانی را می نوشتم که کارت های بانک زنان شان را در جیب خود گذاشته و با افتخار می گویند یکبار از کارت خود و بار دیگر از کارت زنمان استفاده می کنیم تا مقامات اشتباه نکنند که گویا زنمان هیچ وقت از کارتش استفاده نمی کند.و زنان شان هشت نه سال پشت هم یا در رخصتی حامله داری یا در رخصتی ولادی اند.
من از کسانی بدم می آید که در آیینه کدر اعمال سیاه خود به اطرافیان شان هم اعتماد ندارند
شاید هم می نوشتم که هنوز هم همان آش است و همان کاسه، چون با چشمان گنه کارم مرد سالاری افغانها را در همین اروپا هم می بینم می بینم که مردهاهنوز هم اختیار دار زنها ی فامیل اند! اجازه زنها در هر کاری هنوز بدست مرد هاست! مرد های روشنفکر ماب اجازه می دهند زنها از بعضی حق های خود استفاده کنند و بقیه اجازه نمی دهند. روشنفکر ترین ها با افتخار می گویند من به زنم ( به دخترم ،به خواهرم) اجازه داده ام که مثلن با دوستانش به سینما برود یابه آب بازی یا هفته یکبار به کلوپ زنان! کسی نیست از ایشان بپرسد که مگر این انسان برده شماست که فکر می کنید اجازه دادنش به شما مربوط می شود؟ و در باره آنهایی که اجازه نمی دهند نباید چیزی نوشت!
کلمه اجازه نفرت مرا همیشه باخود حمل خواهد کرد!
حیف که می ترسم و مرا بیم می گیرد و جرات نمی کنم ، قلم را در قلمدان می گذارم، چون عده ای از مردان و گاهی هم زنان شلاق بدست در هر جا حضور دارند، شلاق های دینی و مذهبی، شلاق های قومی و فرهنگی (اگر بهتر عرض کنم بی فرهنگی) که منتظراند و در جستجو، تا با استفاده از هر فرصتی از این سلاح های کهنه و فرسوده استفاده کنند ، و نگذارند تا این نیمه پیکر جامعه سر بلند کند و یا کسی بتواند هزار گپ ناگفته را بنویسد.
من از خودم و هر آن کسی که نتواند بر این بیم و این ترس فایق شود،خوشم نمی آید.
اما مادران من، خواهران و دختران من دوستان و عزیزان من ،
دلم می خواهد دست به دست هم دهیم شلاق داران را یکجابا شلاق شان بشکنیم و نابود کنیم و ثابت کنیم که زنان و مردان دو نیمه پیکر هر جامعه اند که هیچ یک از دیگری برتر نیست و هیچ کدام کمتر از دیگری نیست.
میترسم عمر من کفاف ندهد تا بتوانم چشم در چشم شما نگاه کنم و به حیث یک مرد از درازی طومار گناهان مرد های نامرد شرمنده نباشم.

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل   ۲۳۵                       سال  یــــــــــــازدهم                        حوت          ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی         اول مارچ     ۲۰۱۵