کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

رضا محمدی

    

 
پوست انداختن نسل تازه افغانستان

 

 

هر نفس نو می شود دنیا و ما
بی خبر از نوشدن اندر بقا

کارلوس فوینتس نویسنده بزرگ معاصر کتابی دارد با نام پوست انداختن، پوست انداختن دقیقا ترجمه همین سخن مولانای بزرگ بلخ است که هر نفس نو می شود دنیا . در پوست انداختن فوینتس به این اشاره می کند که چگونه نسل ها پوست می اندازند. چگونه نسل بعد بار گناه نسل پیشین را بر دوش می کشند و چرا و چقدر و چه زمانی لازم است که یک مملکت پوست بیندازد.
در مملکتی مثل افغانستان که سال هاست سایه جنگ همه چیز را تحت الشعاع قرار داده، نسلی فرتوت و سخت گیر در دل طوفان حوادث بالیده و برآمده که حالا سرد و گرم روزگاران بسیاری را چشیده اند. ریتم حوادث در ین سال ها به قدری سرعت داشته است که گویی قرن ها گذشته است.چندین حکومت و چندین کودتا و چندین دولت پی در پی بر سر کار آمدند اما شخصیت های این بازی همواره گروهی واحد بوده اند. گروهی که با جکومت شاهی ، چاکران دربار و با جکومت چپ، سرخروی و با جکومت های بعدی مرتب رنگ عوض کرده اند. قصه فکاهه ایست در افغانستان درباره داکتری که در غرب دکترایش را در زمینه کچالو گرفته بوده و در باز گشت به افغانستان ، داکتر کچالونام گرفته،بعدها رفیق کچالو،برادر کچالو ودر دوره طالبان ملا کچالو و خلاصه در یک دور باطل دوباره در روزگار جدید داکتر کچالو شده است. منتها طنز تلخ در همه این ها این است که صاحبان همه القاب در حقیقت یک نفر بوده است. این یک نفر مشخصه نسلی از روشنفکران افغانستان است که درین سال ها به همه رنگی تغییرکرده اند اما ذاتشان فرتوت تر و مفلوک تر و حتی متلون تر شده است.
مارکس ، آدم های جامعه ای را که بعد از جنگ سر بر می آرند، لمپن می نامد. یعنی فرصت طلب و پیش پای بین و ملاحظه گر. حالا اگر به صفات قبلی ، لمپنیزیم را بیفزاییم در خواهیم یافت که چه آدم هایی در طی این سال ها بر ما حکومت کرده اند و چگونه است که کاروان ما رو به عقب می رود و ما به عنوان ملت در گل مردابی سخت تنها ، «دست ،پای، سر فرو می رویم»(پاره ای از شعر وهاب مجیر)
این اربابان پر ادعا، بار همه سال های رنجور را با خود دارند، زخم جنگ و وهم ننگ را و در عوض سهم فلاکتش به نسل تازه می رسیده است. اگر آدم به آماری که درین سال ها از میزان دزدی و رشوت و غارت و فساد اخلاقی و مالی صاحبان قدرت در افغانستان منتشر کند متحیر می شود که چگونه ملتی است این ملت افغانستان.
گر حکم شود که مست گیرند
در شهر هر آنچه هست گیرند
واقعیت اما این است که همه ملت افغانستان دزد و فاسد نیستند. این خصوصیت نسل سنگینی است که سایه اش را از سر مملکت سالهاست بر نمی داشته نه خصوصیت فرهنگی مردم افغانستان. نسلی که می دزدد و درمسجد با افتخار از دین حرف می زند. نسلی که می کشد و با افتخار از رحم حرف می زند. نسلی که به ماده پشه هم رحم نمی کند اما رگ های گردنش برای ناموس متورم است.
با همه این ها، سال های جدید مژده برآمدن نسلی تازه را با خود داشتند. نسلی از دل این جریان ها و در زیر سایه سنگین این اربابان بالیده اند که به آسمان و زمین وامدار نیستند. نسلی که دانایی را از دل سنگ بیرون کشیده اند. امروزه نسلی باسواد، با شعوروپرشور از دل سال های به قول آقای کرزی خاکستر و تحقیر سر زده اند که شایسته توجهند.
به این خاطر باید سیاست در افغانستان هم به تبع جامعه پوست بیندازد. سیاست و دولت برای موفق شدن هیچ راهی جز پوست انداختن و تازه شدن ندارد. حاصل این پوست انداختن اما نسلی است که تنبل نیست، دزد و دروغگو و از زیر کار گریزان نیست. نسلی که با معیارهای جهان امروز آشنایی دارد از تابوی سکس و وحشت جنگ گذشته و آماده به پیش رفتن است.
معرفی کابینه تازه دولت وحدت ملی هر عیبی که داشته باشد این حسن را دارد که این پوست انداختن را تا حدودی پذیرفته است.
دیگر چهره های تکراری وصاحب ادعا رخ نمی زند و از طرفی ادبیات نقش بزرگی در فراهم شدنش دارد. دو وزیر کهن سال تر کابینه که وزارت های امنیتی را به عهده می خواهند بگیرند فقط از نسل گذشته اند.و هر دو نیز دستی در ادبیات دارند. آقای شیر محمد کریمی از معدود کسانیست که ادبیات امروز افغانستان را به انگلیسی ترجمه کرده است تا به دنیا چهره ادیب و لطیف افغانستان را نشان دهد.
جوان ترین وزیر کابینه، سردار محمد رحیمی که از قضا از دوستان قدیمی من نیز هست، یکی از صادق ترین و نجیب ترین جوانان امروزست. روزنامه نگاری که از نوجوانی مدیریت مجموعه های فرهنگی و اجتماعی جوانان را عهده دار بود و اولین مجلات مهاجرین افغان در غربت ایران با همت او منتشر می شدند. پامیر و بعد پوهنتون و سرانجام توسعه و جشنواره قندپارسی. برای شناختی که از او دارم می دانم چقدر جدی و متعهد وتوانا است برای به عهده گرفتن مسوولیت.
برنا کریمی ، یکی دیگر از دوستان ادیب من است. نویسنده و محقق و مترجمی که نه برای ادیب بودن بلکه برای سابقه موفق مدیریتش برای وزارت پیشنهاد شده است. دوستانی که بر او انتقاد می کنند بیشتر برین نکته تکیه می کنند که او در دوران مسوولیتش قوم گرا نبوده است. زهی مملکتی که در آن راسیست نبودن عیب است. می گویند ، بارها کسانی که بر اشتراکات قومی با او تاکید می کرده اند از دفترش اخراج می شده اند که در دفتر من قومیت وجود ندارد.و به راستی نسل تازه به هیچ کدام از بازی های قومی قبلی تعلق ندارند. نسلی برای همه اند و این آرزوی همه مردم افغانستان است که همه مسوولین به همین سیاق باشند.
زلمی یونسی یکی دیگر از سرمایه های نسل تازه است. یکی از چهره های تازه جمعیت اسلامی در مزار شریف که به ادب ودانایی شهره است. از همت های مسوولین جهادی قدیم یکی همین توجه به چهره های تازه شان است. ایمان دارم آدمی مثل آقای یونسی می تواند برای افغانستان و وزارت معارف دستاوردهای با ارزشی داشته باشد.چرا که به کار وجدیت و اخلاق و وطن پرستی که خصوصیت های عمده هر وزیر و مسوولیست پابندی دارد.
نجیبه ایوبی هم از دست آورد های روزگار نوست. خانم مدیر و پرکاری که مجموعه پر قدرتی مثل کلید را اداره می کند. دست آورد همین بس که طی سال ها چندین مجله ورسانه را بدون توقف منتشر می کرده و اولین شبکه حرفه ای پخش مطبوعاتی را در افغانستان راه اندازی کرده است.
سید سعادت نادری ، یکی دیگر از چهره های جوان و درخشان نسل نو افغانستان است. مدیری محجوب و مودب و فرزند رهبر ادیب اسماعیلیه سید منصور نادری. سعادت را من از وقتی که خیلی جوان تر بود می شناسم. در خانه پدری خدمت مهمانان اهل فرهنگش را با تواضع و ادب می کرد. ادا و اطوار معمول ارباب زاده ها را نداشت و برای همین در مدیریت یکی از موفق ترین مدیران جوان امروزشد. شرکت بیمه خصوصی، شرکت زنجیره ای مواد غذایی و چند شرکت موفق دیگر بعلاوه برنامه ریزی برای کمک های بانک جهانی فکر می کنم برای دو برابر سن او هم خیلی سابقه با ارزشی باشد.
داکتر داوود صبا، والی سابق هرات به گواهی همه اهل فن شایسته ترین آدم برای وزارت معادن می تواند باشد. داکتر معدن شناسی که ادیب و با شعورست. دوره والی گری او در هرات و نحوه کنار رفتن او به خاطر جلوگیری از آشوب همه مهر بر سلامت و کاردانی اوست.
احمد سیر مهجور را از طریق دوستان ساکن فرانسه می شناختم. پروژه تحقیقاتی او برای گذار افغانستان از سنت به مدرنیته یکی از پروژه های تحقیقی با ارزش و مسلکی برای افغانستان محسوب می شود.
آقای عثمانی را از طریق تلویزیون می شناسم. یکی از دوست داشتنی ترین کسانی که ردای فتوا و تشرع را بر دوش دارند. از دین دیوی وحشتناک نمی سازد و جدا ازین که محصول روزگار تازه است. نه محصول مدارس دینی دیوبندی.
شاه زمان میوندی را در آلمان دیده بودم. جوانی با آرزوی کار در افغانستان. وطن پرست و پرشور. حالا این شانس به او رو کرده و باید از ظرفیت نسل تازه که در غرب با اشتیاق وطن زندگی می کرده اند دفاع کند. کار شایسته او پیام امیدوار کننده ای برای هزاران افغانی است که در خارج درس خوانده اند و طی این سال ها خود را غریب احساس می کرده اند.
خاطره افغان را من نمی شناسم. اما این که خانمی به این جوانی نظر دولت مردان سخت گیر را جلب کرده و توانسته برنامه کاری قانع کننده ارایه کند. چرا مورد جمایت نباشد. حالا این که سن او در تذکره فرق دارد. سن چه کسی در تذکره افغانی درست است. از زمان هفده ساله سقاوی و هشت ساله داوود خان و بنگلادش و اینها تا هنوز سیستم اداری وزارت داخله با همان مهر و نشان قحطی بنگلادش است. ما که در انگستان زندگی می کنیم. همه متولد اول جنوری هستیم و اسم فامیلی نداریم. باقی این غزل را ای مطرب شریف.....
فکر می کنم از آقای داکتر عبدالله باید تشکری ویژه کرد که شهامت به خرج داده و با جریان اصلاحات واقعی همراه شد بی این که تن به فشار ها و خواهش های نفسانی یک عده از سهامداران همیشگی قدرت بدهد. امیدوارم دوره قوم بازی و سنجیدن دی ان ای مردم به زودی تمام شود. این نژاد گرایی حتی در قبایل بدوی آفریقا و مکزیک هم مورد خنده است. امیدوارم در افغانستان هم یک نسل بعد ما به این بازی بخندند و این بدون شهامت اربابان قدرت میسر نخواهد بود. این که رهبران قومی به این درک رسیده اند که به جای قومندان های وفادارشان از آدم های با سواد بهره ببرند ،قدم بسیار مبارکی است.
و بالاخره، وزارت فرهنگ که به نظر من مهم ترین وزارت خانه افغانستان است و برای ما که دغدغه زندگی و بندگی مان امر فرهنگی است از وزارت مالیه هم با اهمیت ترست.
داکتر آی سلطان خیری یکی از بهترین کاندیداهای ممکنی است که برای این وزارت می شود انتخاب کرد. خانمی با سواد و فاضل و فرهیخته و کاردان. محققی که فرهنگ امروز جهان را طی سال ها کار و استادی در ترکیه به خوبی می داند و از طرفی در خانواده فرهنگ وادبیات به دنیا آمده و بالیده است. کسی که از کودکی دمخورش کتاب و مجله و رفت و آمد با اهل فرهنگ بوده است،بیشتر از هر کسی حال اندوهباران وادی فرهنگ و درد فرهنگ را می شناسد. جدا ازین که او برای اصلاح اخلاق عمومی که در طی سال های متذکره وحشت و جنگ مضمحل شده برنامه دارد. او می داند از کجا چهره مستحیل شده فرهنگ عمومی را باید اصلاح کرد و چگونه برای جامعه پوست انداخته جدید عاری از جنگ و دروغ و فساد فرهنگ سازی کرد. منتقدان او باز از داخل جمعیت قومی خود اویند که اعتقاد دارند او یک جنبشی سر سخت نیست وحتی در مواقعی از جنرال انتقادهای تندی هم کرده است. گیرم که چنین هم باشد باز سعه صدر و درایت جنرال را نشان می دهد، که موقعیت سیاسی جدید را نه موقعیت انحصاری یک عده اطرافیان که حق قومی پامال شده و فراموش شده می داند.
معلوم است که هزاران آدم لایق متعلق به این مملکتند که غرورشان و فرصتشان اجازه بر دروازه بزرگان قومی ایستادشدن را نمی داده اما این به معنی بی حق و ناحق بودن آنان نیست. افغانستان فقط سهمیه یک عده آدم خاص نیست. سهم همه فرزندان شایسته اش هست و باید باشد و این همان مرادی است که از پوست انداختن یک ملت می توان انتظار داشت.
فرهنگ در افغانستان به این خاطر حیاتی است که اگر در مورد آن کاری صورت نگیرد چند سال بعد از آن همه خصوصیات نیکو و حیا و ادب و شرافتی که درباره مردم افغانستان می گفتند چیزی به جای نخواهد ماند. از طرفی فرهنگ ما از اسطوره های خودش حالی شده و به جای آن اساطیر تازه ای هم جایگزین نشده و از طرفی هجوم فرهنگ های تازه و البته مسخ شده بازاری می تواند روحیه عمومی را تهی کند. ملت بدون روحیه و حافظه جمعی ملتی سرشکسته و بدبخت خواهد بود. ملتی بدون حافظه جمعی و صور مثالی که حافظ جان و جهانشان باشد هم جان را به راحتی ارزانی انتحاری می کند و هم جهان را به راحتی به فساد و تباهی می آلاید.اگر قرار باشد ریشه فساد و بداخلاقی و بی بند وباری و دزدی و رشوت که حالا دیروقتیست قبحشان ریخته و به حسنات فرهنگی تبدیل شده اند خشکیده شود باید فرهنگ عمومی را با برنامه ریزی جدی و با کمک همه فرهنگیان افغانستان در هر جایی که هستند اصلاح کنیم.
خلاصه این که، در داستان فوینتس بعد از آن که قهرمان داستان می فهمد معشوقه اش بخاطر سهل انگاری و تعصب و بدکرداری یا بی توجهی اش در مقابل بد کاری عمومی در خانه های آدم سوزی قرارست بسوزد که خود او در ساختن آن نقش داشته ، دیوانه می شود و هیچ کاری از دستش نمی برآید.
اگر قرار باشد ما به عنوان نخبگان افغانستان و اربابان سیاست و قدرت به عنوانان تصمیم گیران سرنوشت افغانستان امروز سهل انگاری کنند، کوره ای آدم سوزیی از مملکت ساخته خواهد شد که عزیزان ما را بدتر از امروز زغال خواهد کرد.و دیگر برای هر پوست انداختنی وقتی باقی نخواهد بود.

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۳۲                          سال دهم                          جدی/دلو          ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی          ۱۶ جنوری      ۲۰۱۵