کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

رشاد وسا

    

 
نگاهی بریک نقد آقای رضا محمدی

 

 

 

                

دربارۀ یک نوشتۀ آقای رضا محمدی درنیمۀ دوم دسامبر ۲۰۱۴ درشمارۀ ۲۳۰ نشریۀ زیبای کابل ناتهـ اندکی مینویسم . درین نوشته آقای رضا محمدی اشعار خانم مژگان ساغرشفا را نقد کرده اند . باید بگویم که با خانم مژگان ساغرشفا و آقای رضامحمدی سابقۀ دوستی ودشمنی ندارم و قصد دفاع ازخانم مژگان ساغر ویا قصد آزارآقای محمدی را هم ندارم. تنها یافته های خودرا مینویسم تاباشد که مدیران محترم نشریه ها درانتخاب وارزیابی نوشته ها کوشش بیشتر نمایند. وازآسیب دیدن نشریۀ خود پیشگیری نمایند. قرار نوشتۀ آقای محمدی، خانم مژگان ساغرشفا ازایشان خواسته اند که دربارۀ کتابشان چیزی بنویسند .رسم است که اکرکسی کتابی مینویسد میدیا این کتاب رابمردم معرفی میکند تامردم از آن باخبرشوند که نام کتاب چیست ، چند صفحه است ، قیمت آن چنداست ،در کجا چاپ شده است ، به چه تعداد چاپ شده است وبالا خره مطالب آن چگونه است. آقای محمدی درین موارد کاری نکرده اند.اما بعد تر صفحۀ آسمایی این آرزوی شاعررا برآورده ساخته است .درینجا نام کتاب را که از صفحۀ آسمایی گرفته ام « ترابه سجدۀ گلهای سرخ میخوانم»   به خط درشت مینویسم.

 

آقای محمدی درآغاز نوشته اند « بدی شاعری درغربت اینست که آدم با مخاطبان جدی شعرسروکارندارد برای این،کسانیکه برشعرآدم صحه میگذارند اکثرن قابلیت این کاررا ندارند.»

باید بگویم که عبارت مخاطبان شعرکه توسط بعضیها بکاربرده میشودازنظرمن درست نیست زیرا شعرکسی را مخاطب قرارنمیدهد شعرسروده میشودواکثریت خواننده هارا ناقابل گفتن هم درست نیست ودربارۀغربت شاعرباید بگویم که امروزغربت شاعرمثل گذشته ها نیست . امکانات انترنیتی سخن شاعررا درچند ثانیه به تمام جهان میرساند وگذشته ازین مانند شاعرهزاران کتاب خوان وشعرخوان هم مهاجر شده اند ودرملک غربت بسرمیبرند.

ایشان درجایی نوشته اند« باید شاعراگرمیخواهد شایستۀ ذوقش ماندگار شود ازمنتقدین سخن های تلخ وسخت راشیرین رابینگارد وتمرین کند»

در فرمودۀ بالا عبارت شایستۀ ذوقش زیادی وغیرضروریست   .دربیت

من در میان شهرتو تنها شده بودم

تنها ودلشکسته و رسوا شده بودم

ایشاند نوشته اند که درمصرع دوم واژۀ « تنها» برای پر کردن وزن آمده  است . با یدگفت که وزن را پرنمیکنند وزن را پوره میکنند وواژۀ « تنها» درمصرع دوم به خاطر پوره کردن ویابرابرساختان وزن نیست ودرست بجانشسته است وشاعر میگوید که محض تنهایی نبود . درپهلوی آن ناامیدی ورسوایی هم بود    

آقای محمدی مینویسند که مصرع اول غزل ازوزن خارج شده است خوبتر آنست که بنویسیم وزن مصرع اول درست نیست یا مصرع اول سکتگی دارد.

باید بگویم که درتمام غزل هیچگونه سکتگی بگوش شنیده نمیشود وبچشم دیده نمیشود.آین غزل که دربحر مثمن اخرب مکفوف محذوف سروده شده است

  تمام ساکنها ومتحرک های آن برابرومنطبق باساکن ها ومتحرکهای افاعیل آن 

        مفعول فاعلات مفا عیل فاعلن

است . ویا به زبان عروض اسباب ،اوتادوفواصل آن باهم برابرو

منطبق میباشد.ایشان گفته اند که درمصرع دوم دلشکسته سکته است وبرای بهتر شدن آن گفته اند که اینطور با ید بنویسد «شکسته دل ورسوا شده بودم»

که درین صورت مصرع آشکارا سکتگی پیدا میکرد.

دراین بیت گناه کلان چگونگی وزن آن نی بلکه تکراری بودن آنست . فکرمیکنم این همقا فیه بودن رسوا وتنها باراول نیست که توسط خانم مژگان ساغرشفا برای ما پیشکش میشود . 

یک لحظه نشستم به کنارتو بچشمت

لیلی وش و شیرین وزلیخا شده بودم

 آقای محمدی مینویسد .

«درین بیت باز شاعرنسبت به زبان سهل انگار میشود . وقتی گفته میشود بنشستم به کنارت نشستن بچشم چه معنی دارد.بعد وقتی شیرین وزلیخا بدون قید تشبیه آمده اند معلوم است که آوردن «وش» برای پرشدن وزن بوده والبته همۀ اینها به سهل انگاری شاعر برمیگردد تا ناتوانی او چراکه اگر شاعرکمی دیگر هم وقت می گذاشت وچینش کلمات ویارجوع به تاریخ عشاق حتمن راه دیگری پیدا میکرد. مثلن اینطور مینوشت»

«یکلحظه کنارتونشستم که بمانی»

«درکشورحسن تو زلیخا شده بودم»

بخش اخیرجملۀ اخیرشان معنی«وچینش کلمات ویا رجوع دادن به تاریخ عشا ق» چه معنی دارد و دیگر اینکه درمصرع پیشنهادی آقای محمدی در کشورحسن کس، کسی زلیخانمیشود. زلیخا هم درکشورحسن یوسف زلیخا نشده بود او درکشور مصرودردنیای یوسف زلیخای افسانه یی شده بود. دربخش نخست این پاراگراف آقای محمدی میگویند نشستن به چشمت چه معنی داردودیگراینکه شیرین و زلیخا بدون قید تشبیه آمده اندباید گفت که واژۀ «بچشمت» به نشستن رابطه ندارد بلکه مربوط به عبارات مابعد خود میشود.یعنی وقتیکه یک لحظ کنارر تونشسته بودم درچشمت مانند لیلی وشیر ین وزلیخا شده بودم .ودیگر اینک  واژۀ « وش»همان قید تشبیه است که آقای محمدی ازنبودن آن گله دارد . بنا برین «وش » برای پوره کردن وزن نیامده است.                

ودیگر اینکه واژه های لیلی ، شیرین وزلیخا اگرادات تشبیه نداشته باشند هم درست است ودرینصورت حالت مجاز یا استعاره رابخود میگیرند

ایشا ن این بیت راهم نه پسندیده اند

آشفته ونالنده وناکام تو بودم

سرگشته چوناقوس کلیسا شده بودم

دسامبر  ۲۰۱۴

مینویسند که  « آشفتگی وناله گری ونا کامی صفاتی است که ناقوس کلیسارا ویژگی میدهد» معلوم نشد که واژۀ ناکامی وکلیسا چه رابطۀ باهم دارند. بیشتر ازین ضرورت نیست که درینباره بیشتر بنویسم مشت نمونۀ خروارست . هدف من ملتفت ساختن نویسنده وگردانندۀ صفحه بود برای بهترشدن کار نوشتن ونشر کردن.فراموش نباید کرد که این نوشته هارا هزاران نفر در سراسر جهان میخوانندازخود وبیگانه .تا جاییکه شنیده ام آقای رضا محمدی نویسنده وشاعر بااسم ورسمند . وآنچه راکه نوشته ام ایشان به یقین که خوبتر ازمن میدانند . فکر میکنم این نوشته را باشتاب نوشته اند وبازخوانی وویراستاری نکرده اند. امید ست کینۀ ازمن دردل نگیرند.

  

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۳۱                           سال دهم                          جدی          ۱۳۹۳ هجری  خورشیدی          اول جنوری      ۲۰۱۵