کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

میرحسین مهدوی

    

 
ادبیات وطنی، وطن و ادبیات
 

 

 

تذکر:

 چندی پیش استاد رهنورد زریاب در گفتگو با رادیو فرانسه بر داخلی بودن تولیدات ادبی افغانستان تاکید کرده و عنوان داشتند که ادبیات اصلی امروز افغانستان را باید در داخل مرزهای کشور جستجو کرد. استاد زریاب با نام بردن از خالد حسینی و عتیق رحیمی  آثار این دو نویسنده را غیر وطنی و غیر افغانی خواندند. آنچه که در پی می آید درنگی است بر این ادعا.

 

مسئله ی "وطن" و "خاک" برای بشر همیشه مفهوم و معنای روشن داشته است. بشر هیچوقت شک هم نکرده است که معنای وطن روزی متحول خواهد شد. وطن دقیقا جایی بود مثل خانه که اگر آسمان هم به زمین می آمد تغییرنمی کرد. اصلا خاک و خون در دل تاریخ به هم گره خورده اند. خاک من  فقط جایی بود که رنگ خون و نوع زندگی مرا رقم زده است. کس دیگری، هیچکس و هرگز نمی توانست ادعا کند که به خاک من تعلق دارد و هموطن من است. این از فرض های محال بود.

زمان گذشت و کشور های تازه ای کشف شدند که اصلا خود کشف شدن آنان نظم حاکم بر کشورهای دیگر را بر هم ریخت. حضور این کشور ها ، جریان مدرنیزم و اندیشه های فلسفی چون جهانی شدن عرصه را بر معنای کلاسیک " وطن" کاملا تنگ کرد. سیل مهاجرت به کشورهای غربی و به وجود آمدن مفهوم "وطن دوم" عملا راه را بر تجدید نظر و بازنگری مفهوم " وطن" و معرفی مبناها و محورهای تازه تری برای آن باز کرد. گاه نسل های دوم و یا سوم مهاجرین به وطنی جز وطن تازه ی شان تعلق ندارند.  وطن برای اینگونه افراد با محوریت "خون" و "نژاد" قابل تعریف نیست. برای این گونه افراد "زبان" و "زندگی" شاید محورهای تازه ای برای تعریف وطن باشند.

ادبیات هم چنین سرنوشتی باید داشته باشد. تغییر معنای وطن نمی تواند بدون تحول در معنای ادبیات صورت بگیرد. ما می دانیم که در نگاه کلاسیک به مرز بندی تولیدات ادبی "زبان" محوری ترین نقش را بازی می کند. ادبیاتی که به افغانستان تعلق دارد انتظار می رود که حتما به یکی از زبان های فارسی و یا پشتو شکل گرفته باشد. تصور اینکه بتوان از این دایره خارج شد و نوع تازه و شکل تازه ای را تجربه کرد تاکنون امکان نداشته است.

حال بگذارید سئوالی را از زاویه ی دیگر مطرح کنم. فرض کنید که یک آمریکایی در افغانستان زندگی کند. فرض کنید که این آمریکایی یک نویسنده است. هرچند آمریکایی های زیادی در افغانستان زندگی کرده اند اما عموما در دایره ی سیاست زندگی کرده اند. اگر این آمریکایی به زبان فارسی مسلط شود و به همین زبان هم رمانی بنویسد که به شرح زندگی در کالیفرنیا می پردازد. این رمان به ادبیات افغانستان تعلق دارد؟ آیا می شود آنرا در قفسه ی کتاب های مربوط به ادبیات افغانستان دسته بندی کرد؟ به نظر می رسد که با عنایت به تحولات جهانی پاسخ به این پرسش  دشوار  است. درست است که این رمان به زبان فارسی نگاشته شده است اما همه ی حوادثی که در آن شکل گرفته است، همه ی شخصیت ها، همه افسانه ها و فلسفه ها در فضای فکری- فرهنگی کاملا متفات شکل گرفته اند. اگر این رمان را متعلق به ادبیات افغانستان بدانیم تمامی آن تفاوت های اساسی را نادیده گرفته ایم. نام ها، عنوان ها، شکل زندگی، نحوه ی نگرش به جهان، فرهنگ زیست و... همه آمریکایی اند، چطور می شود فقط به دلیل روایت شدن آن به زبان فارسی آنرا متعلق به افغانستان دانست؟

دقیقا عین مسئله را می توان در مورد خالد حسینی مطرح کرد. رمان " و کوه ها طنین انداخت" و دیگر رمان های این نویسنده در همین فضا شکل گرفته اند. وقتی که یک انگلیسی زبان رمان " و کوه ها...." را می خواند با نام هایی چون " نبی، پری، نیلا، سلیمان وحدتی، باغ بالا، شاد باغ و...." سر و کار دارد. خواننده  با افسانه های افغانی، با فلسفه ی زندگی افغان ها، با فرهنگ افغانی و در یک کلام با دنیای معتلق به افغان ها روبروست.  درست است که زبان روایت انگلیسی است  و حکایت ها به این زبان روایت می شود اما این روایت گری همه ی قدرت آفرینشگری نویسنده نیست. ربط و نسبت دادن اجزاء داستان، حضور تاریخ و رویداد های تاریخی، فلسفه ی زیستن، فرهنگ ، افسانه و نسبت آن با واقعیت در افغانستان و... تکنیک های قدرتمند دیگری هستند که جریان سیال زبان  را شکل می دهند. غیر افغانی خواندن " و کوه ها ..." به معنی چشم بستن بر روی حوادثی است که در این کتاب رخ می دهند. به معنی دیدن زبان است و نه عواملی که زبان این رمان را شکل داند اند. کسی که کتاب هایی از این دست را غیر افغانی می خواند باید به این عقیده باشد که زبان مستقل از حوادث شکل می گیرد. اگرحوادثی که در یک داستان رخ می دهند، اگر فرهنگ حاکم بر روایت گری، اگر روح و فلسفه ای که زندگی را در این داستان روایت می کنند همه افغانی باشند، چطور می شود آنها را در ورای زبان دیگر ندید؟

به نظر می رسد که در فضای پسامدرنیته پاسخ به این پرسش کمی آسان تر شده باشد. همانگونه که خالد حسینی دارای هویت دوگانه است و او را می توان "افغان- آمریکایی" خواند، تولیدات ادبی او را نیز باید بتوان "افغان – آمریکایی" خواند. در عبارت " افغان – آمریکایی" خط فاصله به مفهوم هم سنگ سازی این دو نام است. یعنی خالد حسینی به همان اندازه که افغان است به همان میزان نیز آمریکایی است. به نظر می رسد بتوان گفت که " و کوه ها طنین انداخت" یک اثر " افغان – آمریکایی" است. این اثر هم متعلق به ادبیات افغانستان است  و هم متعلق به ادبیات آمریکا. این کتاب را هم می توان در قفسه ی کتاب های ادبیات افغانی دسته بندی کرد و در عین حال می شود آنرا در قفسه ی ادبیات آمریکا گذاشت.

آثار خالد حسینی جایی است که آمریکا و افغانستان همدیگر را ملاقات می کنند اما ملاقاتی که در آن نه آمریکا در پی اشغال و غارت تاریخ افغانستان است و نه دست افغانستان برای گرفتن کمک به سمت آمریکا دراز است. در این ملاقات آمریکا و افغانستان در فضای کاملا انسانی و آرام و با هدف تبادل تجربه ی زندگی همدیگر را در آغوش می گیرند.

آنچنان که در آثار عتیق رحیمی ادبیات و فرهنگ فرانسه با ادبیات و فرهنگ افغانستان به نقطه ی مشترکی می رسند و حضور همدیگر را تجربه می کنند ، فردا ممکن است یک نویسنده ی افغان رمانی به زبان سویدنی، آلمانی و ...بنویسد. به نظر می رسد که راه دسته بندی همه ی این کتاب ها هموار است. حضور افغانستان را نمی توان و نباید در این آثار نا دیده گرفت.

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۳                            سال دهم                            سنبله           ۱۳۹۳  خورشیدی            ۰۱ سپتمبر  ۲۰۱۴