کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

فخرالدین قاری‌زاده‌

    

 
از این بیشتر قالب سپید را سیاه نسازید!

 

 

 

من  سالها قبل در دوره دبیرستان ، یکبار کتاب طلا در مس ادیب نامور زبان پارسی دری یعنی  رضا براهنی را خوانده بودم. در ان وقت نمی دانستم که موضوع این کتاب چه هست ، مگر حدس می زدم که یک کتاب خوب برای آموزش شعر باشد. امروز به خوبی می دانم که طلا در مس نقد شعر است واز سوی هم بهترین رهنما به جوانان ناظم وشاعرنما نیز میباشد. این نقاد چهره دست به درستی طلا را ازجست ومس باز شناخته بود.

همینکه نقادان می گویند اگر محک ( نقد ادبی ) در کار نباشد پول خراب بازار را  تحت نفوذ خود قرارمیدهد ، سخنی است زیبا سنجیده. فقدان نقاد چهره دست در جامعه ادبی سبب می گردد تا هر کسی هر چیزی می نویسد به بازار عرضه دارد. انگار فرق زشت وزیبا را دیگر حضرت فیل هم نمی تواند باز شناسی کند.

با آنکه اهل مطالعه نیستم زیرا زمانیکه دروازه کتابی را باز می نمایم ، پله های دروازه گان چشمانم به سوی بسته شدن میل می نماید. با این وجود گاه گاهی بنا به ذوق که به اشعار وگفته های بزرگمردان چون مولانا جلال الدین محمد بلخی ، سعدی شیرازی ، اقبال لاهوری ، خلیل الله خلیلی و... دارم در عالم تخیل دست آنها را می گیرم  وچندی با ایشان می گویم ومی شنوم . از خوانش اشعار وسروده های شان لذت می برم ،پند حاصل می نمایم، تجربه می آموزم وعبرت می بندم. وزمانی از سوی دوستانم تشویق می شوم تا با جوانانیکه تازه به شعر وشاعری دست یازیده اند نیز اشنا باشم برایم رساله و پارچه های از اشعار شان می رسد. عده کمی دارای درد است چون طلای رضا براهنی وتعداد کثیر بی درد واغفال کننده چون مس وجست  جدا کرده رضا براهنی . این مس ها وطلا های آقایان وبانوان زمانی ما هم با هم خلط شده اند . بنا  به کسی نیاز می افتد که او توان جدا کردن قندو قروت را داشته باشد . هر گاه که یک گروه از اشعار شاعر مآبان نو وبه گفته خود شان جوان را می خوانم واقعا به یاد همان شیر مرد بزرگ سخن می افتم ووقتی هم صدا در می آورم که کجاستی ؟ جامعه ادبی ما افغانها را مس وجست وقلعی زیر پوشش خود قرار داده است ؛ یکبار نگاهی اندازی. زیرا تو ونظیر تو به ادبیات متعهید وارزشمند وشایسته بها می گذاری نه به ان اشعار وبه اصطلاح ادب که رنگ وبوی هوس می دهد.

به هر حال از این شکایت ها که بگذریم ، با احترام به آن جوانان شاعر وسخنور بدخشانی که واقعا احساس پاک وطنیت بی آلایش دارند و همواره زنده گی انسانها را در چهار چوب صداقت وایمان داری وعفت و نیک منشی در آینه ادبیات به انعکاس می گیرند، عده ی کمی از شاعران بدخشانی متاسفانه همه بند های اخلاق اجتماعی را از بین برده وهر آنچه خواستند نبشتن ونشرش نمودند. اینکه آیا درکلام شان نمکی هست،یا با اموزه های اسلامی موافقت دارد واسلام به همچو سخنان  اجازه میدهد؟ از جمله پرسشهای است پاسخ شانرا به داوری  خواننده عزیز حواله می داریم.

اینک با پوزش از استادان ادبیات می رویم به سراغ شعر چند از شاعران جوان بد خشانی که هیچ چیز را در نظر نداشته وبسان حیوان افسار گسیخته هرچه که پیش آمد وخوش امد اشعار سپید گونه سرودند که غریضه جنسی را به اشباع می گیرد.- بلا ده پشت اشباع غریضه، شعر سپید را سیاه کردند-.

محترمه کریمه شبرنگ در بهار سال ۱۳۸۹ کتاب زیر عنوان فراسوی بدنامی به دست نشر سپرد که از سوی تعداد تقدیر و بعضی ها هم خرده گرفتند. ولی دیری نگذشت که از سوی  انجمن قلم افغانستان بالای بد بوی های او  خاک انداخته شد وبعد هم جمع از نویسنده گان نخبه کشور چون نجیب الله دهزاد که به راستی من از خوانش طنز هایش لذت می برم واز حال بی حال میشوم طی مقاله طولانی از کریمه شبرنگ دفاع می کند واورا در شهروند به نشر می رساند.

نبشتن چنین مقاله در باره همچو بانوی افسارگسیخته و آنهم از طرف چون نجیب الله دهزاد که طنز هایش برعکس خواهش بانو شبرنگ جریان دارد برداشتم را وارونه ساخت.

شبرنگ به بی باکی می سراید:

دست فریب خدا

وقتی مهر معاونیتش را بر پیشانی های ما  کوبید

وپدر بزرگ مان را

در بی صدا ترین نقطه جهان فرود اورد

نفرین بزرگی بود.ص ( ۳۷)

یا:

 گیسوان بلند ام راکه روزگاری برایت نگاه کرده بودم

امروز دست نا مردی

از پریشانی اش لذت می برد

ومردی هرزه ی شهوتش را تسکین میدهد،

 مردی که دوستش ندارم

چگونه میشود باور کرد

لذت بی معنایی اش اتاقم را تسخیر کرده ؟

عریانی تنم لبریزی بی  مفهومی وبیهوده گی ست...

دست بی کیف کس را چگونه باور کنم.

شما خواننده عزیزاز اینگونه مطالب چه پیامی ودردی را فرا می گیرید. آیا این گونه سروده ها جز دامن زدن به فساد اخلاقی و دعوت به سوی روسپی گری چیزی دیگری است؟

این در حالی است که اسلام تا به آن اندازه برای ادبیات حق میدهد وارزش قایل است که اموزه های دینی را پایمال نکرده ،حدودالله را از بین نبرده باشد ودرمقابل جامعه اسلامی وانسانی قد بر نه افراشته وجامعه انسانی را به یک جامعه دد گرانه وو حشی مبدل نساخته باشد.

اگرچند به گفته استادان ادبیات ونظریه پردازان این عرصه، ادبیات از زبان غیر متعارف بحث می کند وآفریده های ادبی را باید با استفاده از هنجارهای غیر عادی زبان به تفسیرگرفت، مگر دراین سیاگونه شبرنگ از زبان غیر متعارف که یکی از ویژه گی های اثر ادبی به شمار میرود کار گرفته نشده است وهمه مطالب به قسم سر راست وعریانی با زبان عادی بیان شده وهمینکه خواننده، می خواند ویا مخاطب می شنود مفهوم را بدست می آورد

چنانکه در صفحه ۳۹ همین کتاب می گوید:

شب بی تو شروع نمی شود

جغرافیای آغوش تو

امشب

نزدیکتر از نگاه خداست در پیراهنم

بایک بوسه بنوش

من را وشب را

دستانت حیران می شوند

در بی مرزی گریبانم

خدا را با حال خودش بگذار...

شب بی تو شروع نمی شود

نگاه کن مهتاب خیانت نکند

که بسترم پر از طراوت لب تست

واتاقم عطر" دوست دارم "

پنجره را ببند

تا هیچ ستاره نبیندگناه کاری اتاقم را

اگر خدا نا محرمانه می بیند

این دو آغوش لخت وذوق رده را

چشمهای نحسش را به هیچ می انگارم.

شب بی تو شروع نمی شود،

بیا ویشکن

سکوت بسترم را.

به همین شکل در پایان اثرش بانو زیر عنوان گوته هه ها آورده است:

سایه گیسوانم

لختی گریبانم

عمریست

انتظار سرت را می کشد

٭٭٭

چقدر زیباست

خلوت اتاق

درازی شب

وتو داشتن

چنانکه ملاحظ میشود این بانو درد بی حیایی دارد، وکمر بسته نموده تا در مقابل این جامعه که به گونه رنگ پریده بوی انسانی واسلامی می دهد ، مبارزه نماید تا روزی همه امیال خویش را حتا در روی جاده ها وخیابان ها و دشت ها چون چار پایان به دست بیاورد.

از این با نوی پر درد که بگذریم، دست شاعر بچه جوانی دیگرا  را تکان می دهیم که در شعر پاره هایش دستان بانو کریمه را بوسیده  ودر آغوش وی پناه برده وهمدردیش را اعلان نموده است. ایشان کام بخش نیکویی نام دارد اورا نمی شناسم فقط اثر اورا که زیر عنوان " گناه می کنم " به طبع رسیده ، مطالعه کردم . بار ها از زبان بزرگان می شنیدم  وقتی خواستی کسی را بشناسی به گفتار ونبشتارش توجه نما . از مطالعه آ ثار گونه این آقا عنوان - جنسیت رایافتم که این مطالب در آن نهفته بود:

بانوی من

دستمالم را بر داشت

زیرسینه بندش مالید

تا بوی آن نفسم را تسکین کند،

وموهای صورت اش را در نا کجای دلم بی انداخت

تا پنهان کرده باشدبوسه هایم را

در تنگ ترین شرم گاهش...

این دیگر نیاز به توضیح نداردکه این آقا در این پاره ها چه خواسته.  با قلم خود آشکار بیان نموده که حیوان لگام گسیخته است وپا بندی بکدام قانون ندارد وانچه میل د اشت همان را به هم روزگارانش گزارش میدهد.

به همین سان گاه گاهی پارچه های از دوست خودم لعلزاد را در می یابم که به گونه یی قافله آنها رادنبال می نماید وعلاقه خویش نسبت به درد انعکاس یافته در آثارآنها نشان میدهد. چند روز قبل شعر سپید گونه ی را زیر عنوان" رحمت خدا" به جریده دانشجو آورد که اینک دوباره انعکاس اش میدهم.

وقت لبانت را می بوسم

رحمت خدا را به یاد می اورم

شاید لذتش بارانی باشد که

آسمان به هدیه می دهد

وشاید زمزمی باشد

که تا دورترین

روستایی جهانی تنم می رسد.

اینجا چند عنصر انعکاس یافته در این پار چه هــا را باید در نظر داشت که پیام شعر را واضح می سازد و ان عناصرعبارت اند از:

لب، بوسه، لذت وروستایی تن است. این عناصـر که در اصطلاح نقد ادبی عناصر زیبایی وبه قول دستور شناسان زبان قرینه است ، تفسیر کننده پیام گفته های ادیبان شنـاخته می شوند وبا استفاده از همین عناصر زیبایی است که به ارزش یابی آثار همت می گمارند.

پس از این عناصر بر می آید که  لعلـــــزاد پیـامـی را بگونه زنجیـر وار میــان لب، لذت ، بوسه و روستایی تن جابجا نموده است ، زیرا وقتیکه لبــی بوسیده شد، لذت به بــار مــی اید وخیــزش لذت باعث(.....) خواهد شد.

واگر ایشان از روستایی تن نمود دیگری بر ذهن داشته باشند پس قبول نمایند که در جابجای عناصرزیبایی به خطا رفته اند.

به هر حال ادبیات اسلامی به همچو سخنانیکه  در وادی از هوا وهوس راه پیماید، ارزش وبهایی نمی نهد، واین گونه داشته ها را از بدن پاک وبی آلایش خویش بیرون  می راند. اسلام به ادبیات ارزش میدهد که از گفتار خدا وپیامبر ص مایه گرفته وزنده گی انسانها را به گونه شایسته انعکاس داده باشد.

درآخر از استادان ودانشجویان رشته پارسی دری احترامانه تقاضا دارم تا به عنوان پاسداران ادبیات اسلامی ، نگذارند جست های مایه گرفته  از خواهشات نفسانی گروهی محدود چهره درخشان وروشن ادبیات ما را مغشوش نماید وانگشت انتقاد دیگران به روی بی گناه این هنر والا نقش گیرد وسبب بدنامی ادبا شود.

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۲۲                            سال دهم                             اسد/ سنبله           ۱۳۹۳  خورشیدی              ۱۶ اگست  ۲۰۱۴