کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

 

    

 

 نخستین روزنامه دولتی درشهرمزارشریف

 

 

 

  

« اتحاد اسلام » نخستین روزنامه دولتی درشهرمزارشریف است.امیرامان الله خان پس ازتاءسیس جریده « امان افغان » و دیگر نشریه های رسمی دولتی درکابل، با مشوره نخبه گان و دانشمندان که طلایه دارفرهنگ و دانش درکشوربودند خواست تا نشریه های دیگری را درولایات کشور رونق بدهـد و بدون مبالغه شاه جوان کارهای گرانبهای مطبوعاتی را به پیش گرفت.او آرزومند برآن بود که با اشاعه اخبار، اتحاد و همبستگی و کارهای دانشی را درمیان اهالی کشورتامین نماید. باید تذکرداد که  امیرامان الله خان  میخواست روشنگری سیاسی ورشد فکری جوانان کشوررا نیزاستواربسازد.

نخستین گـام نشراتی درولایات کشور، هفته نامه « اتحاد مشرقی » بود که به مدیریت دانمشمند برهان الدین کشککی و کارو فعالیت مهاجربا دانش هندی ظفرحسن آیبگ درشهرجلال آباد تاسیس شد. اتحاد مشرقی درموقعیت خاص سیاسی کشور به فعالیت نشراتی اش آغازکرد. این اقدام دولت مزید برمعلومات فرهنگی و روشنگری بیشترشکل سیاسی داشته است تا درروند استقلال طلبی درکشور رونق شایسته یی باشد میان دولت و مردم. این هفته نامه درراه بسیج ساختین اهالی نواحی جنوبی کشورگره گشای باشد درراه رشد استقلال خواهی درمقابل دولت استعماری انگلیس.

مشروطه خواهانی که از زیرتیغ جلادان امیرعبدالرحمن خان و امیرحبیب الله خان حیات بسربردند، همچون ستاره های درخشانی که  پس ازطوفان ابرهای خشمگین جان به سلامت بردند خوش درخشیدند.مشروطه خواهان و مبارزین دانش و بینش به دورشاه جوان گرد آةـدند و آهسته آهسته پیشقراولان نظام نوین ادبی و فرهنگی درکشورگردیدند.

امیرامان الله خان دربالنده گی و رشد فکری جوانان نقش کلیدی را ایفا کرد. برخی ارمبارزین علمی را بخارج فرستاد تا فـن علم آوری و دانش آموزی را آموزش ببینند. برخی ازایشان را به ولایات کشور متواری ساخت تا با آهالی مناطق مختلف کشور به کنکاش بنشینند و مشوره های لازم علمی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی را به مردم محل گوشزد بدارند.

دراین نبشته چون سخن از جریده اتحاد اسلام است، ازفضایل دیگر فاضلان و میهن پرستان که مثنوی هفت من کاغد میشود پرهیزداشته میروم به سراغ مشروطه خواه جوان حافظ عبدالقیوم خان. حافظ عبدالقیوم خان فرزند شاعر و مبارزراستین کشورحافظ جی نورمحمد خان کابلی متخلص به « مجذوب » است. امیرامان الله خان او را موءظف ساخت تا درشهرمزارشریف به تاسیس یک روزنامه و یک باب مکتب اقدام نماید. حافظ عبدالقیوم خان که فرزند شاعر بود خود نیزشعر می سرود و حافظ کلام الله بود و هم مرد مشروطه خواه و فخیم محسوب میگردید. نامبرده  درسال ۱۳۰۰ خورشیدی بحیث مدیرمعارف مزارشریف مقرر شد. او با شوق وافری که به ادب و دانش داشت یک باب مکتب و نشریه اتحاد اسلام را درشهرمزارشریف بنیان گذاشت.موصوف یک باب مکتب را درشهرک

 خلم ( تاشقرغان ) که یک دره شاداب و سرسبزمیباشد و مردم با فضیلت دارد نیرتعمیرکرد.

جریده اتحاد اسلام هفته یک بار به مدیری و سرمحرری حافظ عبدالقیوم خان به نشرات خود آغازکرد. این نویسنده افتخار برآن دارم که یک کاپی شماره ۱۸ نشریه اتحاد اسلام برایم تحفه داده شد که درآن تاریخ تاسیس نشریه را چنین درج کرده است :

«  تاریخ قـمری ۲۰ ذیقعته الحرام سنه  ۱۳۴۰  ـ- شماره  ۱۸ ــ تاریخ شمسی ۲۵ سرطان سنه ۱۳۰۱  »

کاپی اتحاد اسلام را مرد فرزانه ی بنام عبدالوهاب فرزانه  که یگانه فرزند حافظ عبدالقیوم خان میباشند و الحمدالله درایام پیرانه سری ( بقول خود شان ۹۲ ساله ) درایالت ورجینیا حیات بسرمی برند برایم تحفه داده اند و با ابرازسپاس فراوان از جناب شان تشکرمیدارم.

شماره  ۱۸ اتحاد اسلام بدین گونه می آغازد:

ــ  مدیرو سرمحرر....      حافظ عبدالقیوم

ــ  محل اداره ..                باغ حضور

ـــ   درهـر هـفته یک بارطبع و نشر میشود

ــ  اشتراک ..                 بعد ازوصول رسید خزانه قبول کرده میشود

ـــ   همه امـور تحـریریه بنام مدیر و سرمحرر فرستاده میشود

درقسمت چپ جریده اتحاد اسلام این جملات درج  است :

  شرح اشتراک :

ـــ  سالیانه درمزارشریف پنج روپیه کابلی

ـــ   شش ماهـه سه روپیه کابلی

ـــ  درولایات سالیانه شش روپیه کابلی

ـــ  شش ماهـه سه و نیم روپیه کابلی

شرح اشتراک درممالک خارجه :

ـــ  سالیانه شش روپیه انگلیسی

ــ   شش ماهه سه روپیه و هشت آنه انگلیسی

ـــ   تاشکند سالیانه  سی تنگـه بخارایی

ـــ   شش ماهه بیست تنگه بخارایی

 

دروسط صفحه اول اتحاد اسلام نقش ها بدینگونه مزین شده :

ــ   در وسط صفحه نقش مهرشاهی که بداخل بالایی آن آیتی از کلام الله شریف درج است

ـــ  دربخش بالایی  خارج ازمهرشاهی، « مزارشریف » ذکرشده

ـــ   در ناحیه پایانی  بیرون ازمهرشاهی، نقش  « اتحاد اسلام »  بخط درشت چاپ شده است

 

روانشاد حافظ عبدالقیوم خان به امرامیرامان الله خان درسال ۱۳۰۰ خورشیدی جهت افتتاح دو باب مکتب عصری، یکی درمزارشریف و دیگری درشهرک تاشقرغان عازم  آن ولایت شدند. نامبرده همچنان به تاسیس نشریه اتحاد اسلام نیز مبادرت ورزیدند. خود حافظ عبدالقیوم خان به صفت مدیرمعارف و مدیر نشریه بکارخویش مصروف گردیدند.  موصوف درمزارشریف با اهل خبره و همکاری دانشمندان آن ولایت بکارآغازکردند و با درایت خویش کار هـفته نامه و مکتب را بخوبی با نظم و نسق اداری و مطبوعاتی به پیش بردند.  هفته نامه با تاریخ قمری و شمسی مزین است.

کاش شماره  مکمل  اتحاد اسلام به دست مان می رسید تا مقالاتی که  سرمحرر نوشته آگاهــی حاصل میکردیم. درصفحه اول شماره ۱۸ صرف چند جمله درباره « عـلو طلبی » نوشته شده :«  مزیت انسان / حیوان همانا رفعت جویی و عـلو طلبی اوست.. »

 

دانشنامه ادب فارسی درافغانستان درباره « اتحاد اسلام » چنین می نویسد :

« بیدار نشریه دولتی بود و نخستین بار دریکم حوت سال ۱۳ ـ خورشیدی زیر نام اتحاد اسلام در مزارشریف منتشر شد. اتحاد اسلام دوهــفته پس ازآغاز سال سوم انتشارآن یعنی ۱۵ حوت سال ۱۳۰۳ شمسی زمانی که محمد جعفرخان کابلی سردبیرآن بود به بیدارتغییر کرد » (۱)

اتحاد اسلام سه سال  درحیات پربارادبی و فرهنگی خود ادامه داد. چون بنا برقول فردوسی طوسی « زمانه نبشته دیگـر دارد » با مـرگ حافظ عبدالقیوم خان  زمان عـمرهفته نام هم پایان یافت و اتحاد اسلام جایش را به نشریه

 « بــیدار » هـویت  تازه بخشید.

حافظ عبدالقیوم خان درشهرک خلم جان به جهان آفرین سپاریدند و درهمانجا بخاک  خانه ابدی پیوست. طوریکه خاطرنشان کردم ازحافظ عبدالقیوم خان یک پسرباقیمانده  بنام عبدالوهاب « فرزانه » که ماشاء الله با صحت کامل اما پیرانه سری درایالت ورجینیا حیات بسرمی برند. (۲)

 

یادداشت ها :

۱ــ    دانشنامه ادب فارسی درافغانستان جلد سوم با سرپرستی حسن انوشه صفحه ۴۴۵ چاپ ایران

۲ــ   حافظ عبدالقیوم خان فرزند حافظ جی نورمحمد خان مجذوب کابلی شاعربلند پایه و مشروطه خواه استند که بانی تاسیس هفته نامه « اتحاد اسلام » و دو باب مکتب درمزارشریف و خلم گردیدند.ایشان دارای یک فرزند بنام عبدالوهاب که پس ازمرگ حافظ عبدالقیوم، کودک نوزاد تحت سرپرستی کاکای شان زنده یاد محمد اکبر فارغ  قـرار داشتند. محمد اکبرفارغ  را دانشنامه ادب فارسی بنام « فارغ افغانی » یاد میکند. فارغ نیزمانند پدرو برادر مرد مبارز و مشروطه خواه و شاعربودند  که نمونه کلام شان را ذکرمیدارم :

دلـم راتا سروکاری به آن سیمینتن افتاده است

          ز حسرت ازغزالان چشم زخــــمی بـر من افتاده است

کـجا دارد گـلی چون نازنین من دراین گـلشن

          که بــلبــــل را هــــوای همـــــنوایی بامن افتاده است

به ســودایش چـو نـی « فـارغ » نیم از زارنالیدن

          دل مـن هــمـــنوا تا با فـــــــغان و شیون افتاده است

محمد اکبرفارغ درگیرودارفضای سیاسی کشوردرپلخمری تبعید شد و عبدالوهاب را نیزباخود داشت. دراین فـراروقـرار سیاسی، عبدالوهاب محرومیت مکتب و مدرسه را لمس کرد و ازنعمت تحصیل بازماند. پس ازآنکه روانشاد محمد اکبرفارغ  به کابل آمـد، عبدالوهاب جوان دریک دروه سه ساله، کورس اصول تحریرو محاسبه  را فراگـرفته موفق بدریافت سند کتابت گردید. نامبرده  به کار های میرزایی دولتی بکارگماشته شد تا اینکه درسال ۱۳۵۳ شمسی به تـقاعـد سوق داده شد..

عبدالوهاب که خود مانند جـد و پدرو کاکا ذوق شعری داشت، درشعر« غـافـل » تخلص میکند. اما امروز تخلص خود و خانواده اش « فـرزانه » می باشد. او خود دراین باره می نویسد :

«  علاقه خودم از جوانی تا حال به شعر و ادب و تاریخ و شنیدن موسیقی بوده.. تخلص فرزانه  درسال ۱۳۲۸ شمسی انتخاب شده و تا حال با من بوده و جزء نام فامیلی من شدهاست »

جناب عبدالوهاب فرزانه مردیست که بیشتراز (۹) دهــه عمر را پشت سرگذشتانده و با وجود پیرانه سری هنوز هم استواربه نظر میرسند. این ادب ورز خاموش، کم حرف با چهره گندمی تیره و قد و اندام متناسب درایالت ورجینیا  با خانواده حیات بسرمی برند. موصوف عینک های آفتابی نمره داربه چشم دارند. این مرد فخیم وسنگین درشهرک خـلم متولـد شده اند. مرگ بی پدری او را مرد خاموش، مرموز، کم گوی، کنجکاو و حساس بار آورده است. اودراین باره می نویسد : «  بـد بختانه پدرم درسال تولـد من برحمت ایزدی پیوسته و داغ ابدی را برقلب این یگانه فرزند خویش گذاشتند »

جناب فرزانه درجنگنامه هایش سروده های زبادی دارد که من صرف یک سروده را درج میدارم :

 

ای نگـاهـت آشنا امشب چه طوفان کرده یی

          ازخود و بیگانه را سرمست و حیران کرده یی

چشم مخمـــورتـــو دارد با گـرفتاران سخن

          مـحرم و نا محـــــرم مـحفل سخن دان کرده یی

خنجر مـژگـان برای صید دلـها درکــمـین

          طاق ابرو چون کمان آمـاده ی جان کرده یی

زلف هـردم خـم شود برگـونه های همچو گـل

          بد گ-مانی های عاشق را دو چندان کرده یی

ازقـد و قـامت چه گـویم چون برافـــرازی به ناز

          نـــــــام سرو بوستان بر طاق نیسان کرده یی

ای پـــــری پیکر خیالت هست دایم در نظـر

          خـلـوت « غـافـل » بیاد خود چـراغـان کرده یی

 

( درباره عبدالوهاب فرزانه بنگرید به نامه ی که به این قـلم ارسال کرده اند اول سپتمبر۲۰۰۶میلادی )

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل  ۲۱۸                             سال دهم                             جواز            ۱۳۹۳  خورشیدی              ۱۶ جون  ۲۰۱۴