مقدمه
سبک ادبی شیوه یی است که شاعر و نویسنده در پرداختن و نوشتن
دارد. برخی این شیوه را در اثر مطالعه و جست و جو در دیوان ها و مجموعه های
شاعران و نویسنده گان، در سالهای نخستین آفرینشی خود به دست می آورند ؛ مگر
بسیاری از آفرینشگران ، شیوه ی نویسنده گی و سرایش خویش را در فراشد سالهای
متمادی نوشتن و سرودن ، تکامل و گسترش می دهند. هیچکس با سبک ویژه پا به
جهان نمی گذارد ؛ هیچکس با نیروی تشخیص واژه ها و جمله های درست و مناسب
زاده نمیشود. ( رهیاب؛ 1387: 53 )
هر چند همان طوری که در بالا یاد آور شدیم ، سبک مقوله ایست که در طول
سالیان متمادی و دل سپردن ووقت گذاشتن در نوشتن میتواند نویسنده آنرا به
دست بیاورد ، اما میتوان با بررسی یک مجموعه ی شعری یا داستانی از نویسنده
ی تازه کار تا حدی به دغدغه های ذهنی و آفرینشی وی پرد برد. به همین ملحوظ
مجموعه ی شعری که روی دست دارم، دارای خصوصیات سبکی ویژه ای است که مرا بر
آن داشته که بررسی کوتاهی از آن به دست بدهم.
عموما در بررسی سبکی اثر ، سه لایه یا سطح را باید مد نظر داشته باشیم :
سطح زبانی ، سطح فکری و سطح ادبی و این سه سطح با خوانش دقیق متن به دست
میاید و از همین طریق میتوان ادعا کرد که شاعر و یا نویسنده به نحوی با
سبکی خاص در گیر است و این شیوه ممکن است در آینده ی کاری وی تبدیل به خط
فکری بنیادی خا ص شود.
مجموعه شعری مادرم فاطمه حاوی غزل است و رباعی و دو بیتی نیز دارد و با
خوانش این اثر میتوان پی برد که نویسنده به این فرم علاقه ی وافری دارد و
بخصوص در قسمت تجربه کردن وزن های گوناگون وقت بیشتری را گذاشته است.
1- سطح فکری اثر
غالبا در سطح فکری به جهان بینی نویسنده پرداخته میشود ، اینکه دغدغه های
ذهنی شاعر چیست و او به چه چیزی بیشتر پرداخته است.
لایه ی فکری اثر به مسایلی میپردازد که ملکه ی ذهن نویسنده و شاعر است و او
غالبا به آن فکر می کند ونا خود آگاه از ذهنش تراوش میکند. چنانچه در سبک
ادبی میخوانیم که :
پژوهنده گان هنر و ادبیات به این باروند ، که پدید های هنری و ادبی مانند
هر پدیده ی دیگر از هر ساحتی از جهان، جامعه و زنده گی، بر پایه ی جهان
بینی آفرینشگر پدید می آیند. ( رهیاب : 1387 : 93)
اندیشه ی که در مجموعه شعری مادرم فاطمه غالب است ، اندیشه شاعرانه و
عاشقانه ای است که در غالب غزل ها جریان دارد و شاعر عشق را تنها راه رهایی
از پوچی زندگی میداند اما در پهلوی نگرش عاشقانه، میتوان نگرش شاعر به
زندگی و پدید ه های گوناگون هستی را نیز مشاهد کردن، ازین منظر میتوان این
اندیشه ها را دسته بندی و سپس تحلیل نمود :
1.1. عشق
یکی از موتیف های پر کار برد ادبیات و بخصوص شعر فارسی عشق است و اگر این
مفهوم را از جان بسیاری از دیوان های کهن شعری بگیریم ، بی خون و بی رنگ
خواهند شد. انگار روایت گری از عشق همچون میراثی کهن به ما رسیده است و
محتوای فکری اکثر غزل های فارسی عشق است و این مفهوم که همواره برسر آن جدل
است که- آیا اجتماعی ست یا نه- و بسا اشخاص به این نظر اند که عشق نیز
مفهوم اجتماعیست و همچنان که با انسان ارتباط دارد از طریق انسان با اجتماع
نیز در پیوند است. از عشق سرودن دغدغه ی اصلی شاعران است و احساس می کنند
با سرایش از این مقوله شعرشان را نمکی بیشتر میدهند. محتوای فکری اغلب شعر
های جاوید نبی زاده نیز عشق است که ممکن است به مرور زمان به خصوصیتی سبکی
نیز بدل شود.
در یک نگاه کلی ، نبی زاده نیز مانند اغلب شاعران عاشقانه سرا ، به توصیف
ظاهر معشوق می پردازد و از طریق این پیش در آمد، وارد روایت میشود چنانچه
شعر اول کتابش را نیز عاشقانه انتخاب کرده است .او گذشت زمان را مورد خطاب
قرار میدهد که با معشوقش کاری نداشته باشد و با رد پای خود چهره ی خوب او
را نخراشد :
کاری نکن با چهره ی خوبش ، زمان جان!
با گل گلی گونه های او، خزان جان!
بر دار چشم از شاخه ی او دست تقدیر
در گیر جای دیگری شو! باغبان جان! ( نبی زاده ؛ 1399 :4)
در شعری دیگر میخواهد که معشوق مادرش باشد و به نوعی از مهربانی او توصیف
میکند از مهربانی مادر وار معشوق و به صورت عینی اذهان میدارد که معشوق
زنیست مهربان که عاشق آرزو دارد که وی مادرش باشد:
دوست دارم تو مادرم باشی، پدرم نیز همسرت باشد
از همه دوست تر بداری اش، پدرم سایه ی سرت باشد
خوب یا بد جواب شان بدهی، دیگرانی که دوستت داردند
پدرم عشق اولت باشد، پدرم عشق آخرت باشد( 10)
در توصیفی دیگر، نبی زاده نیز تاریخ غزل های فارسی را تکرار میکند و در
غزلی نگاهش به معشوق همان نگاه کلاسیک میشود و از او به شکایت می
نشیند.معشوق همان معشوق خونریز و بی تفاوتِ ظالم است و عاشق را آزار میدهد
:
تو هزار عاشق پر غم به جز از من داری
احتمالا بیشتر هم به جز از من داری
چه گمان غلطی داشتم از پاکی تو
که تو یک عالمه همدم به جز از من داری
دل من می شکند از همه صحبت هایی
که تو با این همه آدم به جز از من داری (13)
در نگاه شاعر همه ماحولش دچار عشق اند و او حسش نسبت به معشوق را با همگان
به اشتراک می گذارد و این حس عاشقانه را پخش و نشر می نماید :
هم سیب، هم گندم ، هم آدم عاشقت شد
در آتش افتادی، جهنم عاشقت شد
فرقی ندارد دیو، آدم یا فرشته
هرکس کنارت بود کم کم عاشقت شد (14)
به نوعی نگاه عاشقانه در واژه واژه ی شعرش ُسریان دارد و شاعر از سطح فکری
عاطفه ناکی برخوردار است و حتی وقتی به مسایل اجتماعی می نگرد نیز این
عاطفه ناکی را میتوان مشاهده کرد.
1.2. نگاه به مسایل اجتماعی
شاعر ، به عنوان یک انسان اجتماعی نمیتواند از دغدغه های جامعه اش به دور
بماند و به صورت خود آگاه و ناخود آگاه ، مسایل اجتماعش وارد شعر وی خواهد
شد. بخصوص این مهم برای شاعر افغانستانی از اهمیت زیادی برخوردار است ،
شاعر افغانستانی هردم با حادثه ای روبروست و اغلب این حوادث ناگوار اند که
میتوانند روح وجسمش را متاثر کرده و این تاثیر در اثرش نیز رخ بنمایاند. در
مجموعه شعری مادرم فاطمه نیز شاهد روایت از مسایل اجتماعی هستیم و این
میرساند که شاعر تعهدش نسبت به اجتماع را ادا کرده است، به نوعی میتوان گفت
که شاعر، حتی در غنایی ترین حالات نیز بی تاثیر و دور از دغدغه های اجتماعی
نیست :
اخبار دیشب گفت با یک زن... سه نقطه
با یک زن بیچاره چندین تن ، سه نقطه
می گفت مرد خانه را بستند و پیشش
با همسر زیبای او " گلشن " سه نقطه (12)
یا :
تازه قد می کشید و می فهمید ، کشورش شهر بازی اش شده بود
مثل یک کودک ِ شرور و شوخ ، موقع ناز نازی اش شده بود
صبح هنگام رفتن اش می شد، ساعت هشت جیغ زد که نرو
رفت از خانه، چند ساعت بعد ، انفجاری مهیب رخ داد و... (22)
یا :
آباد مباد دشمن تو کابل
جاری شده خون از بدنِ تو کابل
بر خیز و به خون چشمهایم بنگر
من آمده ام به دیدن تو کابل (58)
1.3 نگاه فلسفی به پدیده های هستی
شاعرانه نگاه کردن به زندگی نیز نوعی فلسفیدن هست ، نگاه به ذات چیز ها و
در آوردن شان از حالت عادی و پوشاندن لباسی شاعرانه به آن ها، این خودش به
نوعی فلسفه است. پیوند ادبیات با فلسفه از دیر باز مورد مناقشه هست چون
شاعران و فیلسوفان با ریز بینی تمام به اشیا می نگرند، حتی امروز در دنیای
ادبیات داستانی شاهد خلق رمان هایی هستیم که بُعد فلسفی و ادبی را یک جا با
هم دارند. شعر نیز به فلسفه ی آفرینش درونی انسان توجه دارد، ازینرو وقتی
شاعر به کُنه اشیا پی میبرد و گاه سوالهایی هستی شناسانه را مطرح میکند ،
میتوان بوی فلسفه را از متنش شنید، توجه به مسایل لاینحلی چون چیستی حیات ،
پیری و مرگ و ازین دست. که در این شعر شاعر فردی به نام قاسم را مورد خطاب
قرار میدهد و سوالات فلسفی اش را از او می پرسد، درینجا قاسم میتواند
نماینده ای از تمام انسانهایی باشد که درد را خوب می فهمند و میتوانند به
سوالات بی جوابی از این دست، جوابی در بی جوابی بدهند :
زندگی چیست؟ شادمانی ؟ غم؟ آه ای قاسم! آه ای قاسم!
من در این زندگی چه می باشم؟ آه ای قاسم ! آه ای قاسم!
سرکشی ِ زمانه یعنی چه؟ صحبت عاشقانه یعنی چه ؟
در گوش ات چه چیز سر بدهم؟ آه ای قاسم ! آه ای قاسم!(11)
یا:
کاش آدم باشی و هنگام پیری بشکنی
ناتوان باشی و در عین فقیری بشکنی (16)
یا :
حالا که سازت هم صدای زندگی نیست
یک جای این سیاره ، جای زندگی نیست
در گوش من خیام می خواند که " خوش باش"
ای دوست ! امیدی برای زندگی نیست (18)
2. سطح زبانی
به گفته ی لویی اشتراوس " آدمی یعنی زبان و زبان یعنی جامعه " و در ادامه
در کتاب سبک و سبک شناسی میخوانیم که بحث زبان و منش آن در سازندگی سبک
بسیار گسترده است. مثلا اگر تکه یی از تاریخ بیهقی بر داریم و در راستای
نثر روزنامه ی اتفاق اسلام بذاریم، هر آشنا و نا آشنایی ، بدون درنگ،
بیگانگی آنها را در میابد. نیز اگر برشی از روزنامه ی اتفاق اسلام در
لابلای تاریخ بیهقی جای بدهیم به زودیی زود باز شناخته میشود و... ( رهیاب
؛ 1387 : 99) پس میتوان گفت که این زبان است که سبک ساز میگردد و در حقیقت
این زبان ادبی است که شاعرش را به سبکی خاص میرساند، به جهان بینی مختص به
خودش میرساند. آنگاه که شاعر از زبان مکانیکی گریز میزند و پناه به زبان
ادبی میبرد ، همین حاصل اندیشه اش را با زبانی که خاص خود اوست بیان
میدارد، البته رسیدن به سبک نیز برای شاعران زمان می طلبد و نباید انتظار
داشت که شاعری ، زود صاحب سبک گردد ولی میتوان مشخصه های سبکی را کم و بیش
در شاعری جوان و شعری جوان نیز دید. همین زبان شاعرانه در شعر جاوید نبی
زاده هم تشخص پیدا کرده است و کم کم متمایل است به سمت سبک شدن.
در قسمت قافیه پردازی و ردیف آوری، شاعر این مجموعه به ردیف های موسیقی ساز
بیشتر توجه دارد، طوریکه در بسا از اشعارش ردیف نیز کل غزل را به رقص آورده
است و گاه ردیف ها به صمیمت شعر افزوده است و اغلب این ردیف ها نو اند،
اغلب شان اسم ، عدد ، فعل ،عبارت و حتی گاه جمله اند که در مثال ها میتوان
دید :
2.1. ردیف
کاری نکن با چهره ی خوبش زمان جان!
با گل گلی گونه های او، خزان جان! (9)
یا: زندگی چیست؟ شادمانی؟ غم؟ آه ای قاسم ! آه ای قاسم !
من در این زندگی چه می باشم ؟ آه ای قاسم ! آه ای قاسم! (11)
یا ردیف سه نقطه در این غزل که توانسته خلا های معنایی را در شعر ایجاد کند
که خود خواننده آن را پر میسازد و این باعث درگیری بیشتر ذهن مخاطب با شعر
میشود :
یک روز بعد انگار حرفی نیست، یعنی
یک روز بعد از آنکه با یک زن سه نقطه (12)
یا ردیف استاد در این غزل :
گمم میان توهم ، میان دود، استاد!
کنون زمان پرنده شدن نبود استاد! (17)
ردیف بسم الله در این غزل :
شاید یکی تا نصفه ماند و... یا دو بسم الله
این قصه پایان یافت شاید با دو بسم الله (26)
ردیف فعلی در این غزل :
همیشه پیش تو بودم غرور اگر شده بودم
به روی دوشت موهای بور اگر شده بودم (30)
یا ردیف منزوی در این شعر :
چه پیچ خورده به دور تو ؟ شال منزوی است؟
چه دست داده به من با تو؟ حال منزوی است ؟ (31)
من شانه بودم زلف تو وقتی به دستم بود
دیوانه بودم زلف تو وقتی به دستم بود (39)
یک کوه غم نشسته به دوش برادرت
غم بد رقم نشسته به دوش برادرت (33)
2.2 قافیه
توجه به قافیه هایی که تقریبا نو هستند نیز از ممیزاتی است که در اشعار نبی
زاده میتوان دید، قافیه هایی که کمتر در شعر های کلاسیک دیده ایم ، مثلا :
جهنم ، کم کم ، شبنم ، سم گفتم و.. که هرکدام شان فعل و مرکب تکراری و اسم
اند و تنوع را میتوان در قافیه آوری شاعر دید :
هم سیب، هم گندم ، هم آدم عاشقت شد
در آتش افتادی، جهنم عاشقت شد
هی آیه الکرسی برایت خوانده بودم
وقتی که دیدم شیشه ی سم عاشقت شد (14)
یا قافیه در این غزل که توانسته از لحاظ زبانی وصل و فصلی ایجاد کند و باعث
موسیقی آفرینی در شعر شده است :
گفت: یک چند دلم خواسته تنها باشم
خواست تنها وسط عالم تن ها باشم (15)
گاه نیز شاعر از لهجه ی بومی اش که هراتی است نیز غافل نبوده و آگاهانه و
یا نا آگاهانه وارد شعرش شده و تبدیل به قافیه گردیده است :
می خواهم انتحار شوم بوسه ای بده
شاید کمی قرار شوم بوسه ای بده
کاری نکن که باعث بیماری ام شوی
کاری بکن تیار شوم بوسه ای بده (43)
2.3. هم حروفی
تکرار حروف یا هم حروفی نیز در قسمت موسیقی آفرینی شعر نبی زاده بی تاثیر
نبوده است. بخصوص در قسمتی که صامت های صدا دار را کنار هم تکرار کرده و
سبب ایجاد موسیقی شده است. تکرار صوت "ب" و صامت مصوت "دا" که باز هم سبب
ایجاد موسیقی شده است :
نا مهربان باقی بمان اما بمان با من
عصیان گر و یاغی بمان اما بمان با من
بر سینه ات داغی نشد از بوسه ام باشد
در سینه ام داغی بمان اما بمان با من (17)
یا هم صدایی ش در این غزل :
این دود ها یعنی هنوز آرامشی باقیست
یعنی پریشانی نکن تا سوزشی باقیست
حال مرا تنها درختی خوب می فهمد
که از تمام برگ و بارش خش خشی باقیست (25)
2.4. وزن
موسیقیت کلام باعث جذب خواننده به سوی متن میشود و بهمین دلیل قالب های وزن
دار شعر فارسی همواره طرفداران خود را داشته و شاعران ما در طول تاریخ زبان
و ادب فارسی، دیوان های پر شور و پر موسیقی را رقم زده اند که گاه این غزل
ها خواننده را به رقص ذهنی وا میدارد و گاه به سمت حُزن رهنمون میسازد. کار
برد وزن در شعر، گاه به نوعی است که شاعر از وزن های معمول و آسان و روانی
استفاده میکند که در اغلب غزل ها استفاده شده اند. ولی گاه شاعران برای
تنوع از اوزانی استفاده میکنند که معمول نیست و ممکن است گاه به ذهن نا
مانوس تر به نظر برسد. این مساله در شعر معاصر بیشتر در غزل های سیمین
بهبهانی اتفاق افتاده است ووی توانسته اوزان نادری را در شعر استفاده کند.
در حقیقت او با نو آوری در اوزان شعری خود حال و هوا و طراوتی خاص به
اشعارش بخشیده و با پرداختن به مفاهیم و مضامین روز در قالب اوزان تازه ،
شیوه ای جدید و نا آزموده را در شعر فارسی پدید آورده است. در بعضی از
غزلهای نبی زاده نیز میتوان این خصیصه را دید و گاه حتی نمیتوان بر بعضی از
اوزان شعری او نامی از بحور را پیدا کردکه بسیار نو و نادر است .وگاه وزن
های بلندی را به کار گرفته و گاه در نگاه نخست، مخاطب فکر می کند که پرش
وزنی دارد که در اصل چنین نیست :
دوست دارم تو مادر باشی ، پدرم نیز همسرت باشد
از همه دوست تر بداری اش ، پدرم سایه ی سرت باشد (10)
یا:
زندگی چیست؟ شادمانی؟ غم؟ آه ای قاسم! آه ای قاسم!
من در این زندگی چه می باشم ؟ آه ای قاسم! آه ای قاسم ! (11)
که وزن شعر : فعلاتن مفاعلن فعلن است و وزنی نسبتا بلند میباشد.
تو هزار عاشق پر غم به جز از من داری
احتمالا بیشتر هم به جز از من داری ( 13 )
با وزن : فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن
من دختری دارم که می گوید دنیا به میل اش نیست
با این که مامانش کمی خوب است بابا به میل اش نیست (21)
با وزن : مستفعلن مستفعلن فعلن ، مستفعلن فعلن
نگذار در تصاعد تاریخی دیروز را شماره به هم ریزد
هی دست روی دست... جهان این نیست! آهی بکش هزاره به هم ریزد ( 35)
با وزن : مفعول فاعلات و مفاعیلن ، مفعول فاعلات و مفاعیلن
تو می روی و در گیر رفتن ، صدای پاهایت
من را کشانده تا راه آهن صدای پاهایت ( 37 )
با وزن : مستفعلن مفاعیلن ، مستفعلن مفاعیلن
3. سطح ادبی
بررسی سطح بلاغی زبان، سهم بزرگی در سبک شناسی ادبی دارد. در شعر، وجوه
ادبیت و عبور از زبان به ادبیات از رهگذر شگرد ها و فنون بلاغی به ویژه
زبان مجازی صورت می گیرد. سبک هر سخن بر اساس بسامد بالای آرایه های بلاغی
، سرشت صوری و محتوای ویژه ای پیدا می کند؛ به عنوان مثال فراوانی کاربرد
تشبیه در یک متن، سبک تشبیهی را شکل می دهد و بسامد بالای استعاره، سبک
استعاری را رقم می زند. بنابر این، سبک ها را بر اساس بسامد بالای صور
بلاغی می توان با صفاتی چون : ایهامی، تشبیهی، استعاری، تمثیلی،
نمادین،آیرونیک،معماپرداز و متناقض نما نام گذاری کرد. ( فتوحی، 1392 : 303
– 304 ) در شعر نبی زاده از انواع صنایع بلاغی استفاده شده است که باعث
بالا بردن شعریت کلام گردیده.
3.1. : تشبیه
یکی از کهن ترین صنایع بیانی که در تمام شعر های جهان خود نمایی کرده است ،
همین صنعت تشبیه است و شاعران آن را نمک شعرشان دانسته اند و به وسیله
تشبیه دست به تصویر سازی و پیوند دنیای ذهنی با دنیای عینی نموده اند.
تشبیه روی به گل و ماه و... تشبیه زلف به شب ، این قصه سر دراز دارد. اما
امروز شاعران با نگاهی امروزین به تشبیهات نگریسته اند و گاه تشبیهات نخ
نما و کلاسیک را با حال و هوای تازه نگریسته و جواز نشستن در شعر شان داده
اند که این ممیزه در شعر های نبی زاده نیز هست :
تشبیه خود ( عاشق ) به نجوا :
گاه از روی لبت پر بکشم در گوشی
گاه در گوش تو بنشینم و نجوا باشم
یا :
مثل موج تلفن ها ، دل من می خواهد
بین دنیای تو گم باشم و پیدا باشم (15)
تشبیه معشوق به رد شلاق:
پهلوی من حتی شده؛ سوزنده ، درد انگیز ( 16)
چون رد شلاقی بمان اما بمان با من
تشبیه وطن به غزال:
وطن – غزال قشنگم – شد از کشاکش گرگان
دلش جریحه جریحه ، تن اش دریده دریده (20)
تشبیه زندگی به گیره ی مو:
زندگی گیره های مویش بود ، عشق اندازه ی گلویش بود
آرزوی " زنی بزرگ شدن " مثل آیینه روبرویش بود ( 22)
تشبیه دامن به حلقه ی انگشتر و تشبیه معشوق به زیبا شناسی هنری :
شبیه حلقه ی انگشتر است دامن تو
نشسته در وسط حلقه ، دانه ای یاقوت
مثال روشن زیبا شناسی هنری
در این زمان زوال ِ هنر ، در این برهوت (23 )
تشبیه خود ( شاعر ) به دیوانه خانه :
تویی که عاشق دیوانه بازی ام هستی
مرا به هیات دیوانه خانه باش و نرو
تشبیه معشوق به رمان آب و دانه :
در این زمستان ، پهلوی کرسی و چایی
رمان شیرین آب و دانه باش و نرو ( 28 )
تشبیه عاشق ( شاعر ) به غرور و موهای بور
همیشه پیش تو بودم غرور اگر شده بودم
به روی دوشت موهای بور اگر شده بودم ( 30)
تشبیه شاعر به خمیر بازی :
مانند خمیر بازی او هستم
بازیچه ی دست یار بودن خوبست (63)
تا اخیر این غزل به تشبیهات نو بر میخوریم.
3.2. تلمیح
تلمیح در معمول ترین تعریفش عبارت از صنعتی ست که شاعر در خلال شعرش به
واقعه ی تاریخی یا داستانی تاریخی و یا قرآنی اشاره می کند و یا نیز با نام
بردن اشخاص معروف ، ذهن مخاطب را به سمت آن شخصیت ها می کشاند. اشعار
کلاسیک زبان فارسی مشحون از تلمیحات بسیار جاندار است و این اتفاق گاه در
شعر معاصر نیز افتاده و شاعران از این صنعت به خوبی استفاده کرده اند :
هم سیب ، هم گندم، هم آدم عاشقت شد
در آتش افتادی ، جهنم عاشقت شد (14)
در گوش من خیام می خواند که " خوش باش "
ای دوست! امیدی برای زندگی نیست ( 18)
تو حرف می زنی ، استاد کاظمی در وجد
تو راه می روی استاد انوری مبهوت ( 23)
چه پیچ خورده به دور تو ؟ شال ِ منزوی است؟
چه دست داده به من با تو ؟ حال منزوی است ؟
پس لرزه های دایم من بی دلیل نیست
خرمای بم نشسته به دوش برادرت ( 33)
وقتی که می خوابی دو تا تیمور خواب اند
وقتی که بیداری دو تا چنگیز بیدار ( 34)
لجباز نباش دهخدا، باور کن
فرهنگ لغاتت اشتباه است رفیق! (49)
3.3 . تشخیص
یکی از قوی ترین صنایع بیانی، صنعت تشخیص است ، این صنعت شعری میتواند جان
تازه ای به بدنه ی شعر بدهد و یکی از ممیزه هاییست که کلام عادی را به شعر
تبدیل می کند. با استفاده از صنعت تشخیص تمام عناصر بی جان طبیعت جان می
یابند. شاعر بعنوان انسان ، کهن الگویی را در ذهن دارد که بر مبنای آن
مانند انسان باستان، همه چیز را جاندار می انگارد ، در حقیقت همین جاندار
انگاری در کلام شاعران رنگ نباخته و همچون میراثی کهن باقی مانده است، ازین
منظر شاعر با همه اشیای اطرافش در گفتگوست:
کاری نکن با چهره ی خوبش، زمان جان!
با گل گلی ِ گونه های او، خزان جان! (9)
حال مرا تنها درختی خوب می فهمد
که از تمام برگ و بارش خش خشی باقیست (25)
امروز بیدارند امشب نیز بیدار
این چشم های تا ابد یک ریز بیدار
خانم نه تنها من که با فکر تو هستند
هرشب چراغ روی میز و میز بیدار (34)
3.4. کنایه
کنایه جمله یا ترکیبی است که مراد گوینده معنای ظاهری آن نباشد ، اما قرینه
ی صارفه یی هم که ما را از معنای ظاهری متوجه معنای باطنی کند وجود نداشته
باشد.ازین رو کنایه یکی از حساس ترین مسائل زبان است و چه بسا خواننده مراد
نویسنده را از کنایه در نیابد. (شمیسا؛ 1392 : 170)
ازین فرهنگ مردمی و گسترده ، شاعران سود زیادی برده اند و بخصوص از کنایاتی
که خاص فرهنگ و لهجه ی خودشان است بسیار استفاده کرده اند و این مساله شعر
را چاشنی بیشتری داده است :
می خندی و از لبت شکر می ریزد
از حرکت چشمکت خطر می ریزد
آنی! که به قول مادرم از هر ان –
گشت تو هزار تا هنر می ریزد (68)
از هر انگشت هنر ریختن به معنی زبر دستی و لیاقت فرد است.
درلهجه ی عامیانه ی هرات، راه به راه افتادن، کنایه از بیخود شدن و معطوف
شدن ذهن به هر سوست ، مثلا وقتی میگویند دلم راه به راه رفت ، یعنی ذهنم
مشغول هزار اندیشه شد. ازین کنایه ی بومی، نبی زاده نیز خوب استفاده کرده
است :
می آمد و راه براه افتاد دلم
خندید و نشست ، آه افتاد دلم
عاشق شده بودم و کنون مجنونم
از چاله درون چاه افتاد دلم ( 61)
در یک رباعی دو تا کنایه داریم، یکی در اول و یکی در آخر.
یا :
در هر دو طرف تفنگ می اندازد
هی دانه برای جنگ می اندازد
ما فکر در آوردن سنگیم از چاه...
هشیار به چاه سنگ می اندازد ( 60)
یا:
او معتقد است آفتابید، شما
ما معتقدیم چون سرابید ، شما
گفتند: علیه ظلم بر می خیزید
انگار که ایستاده خوابید، شما (59)
یا:
از کوچه به کوچه جست ، از باغ به باغ
دیوانه نه دل داشتن برایم ، نه دماغ
او راه نمی آید و من با اکراه
می بوسم و می گذارمش بر سرِ طاق (63)
نتیجه گیری
جاوید نبی زاده یکی از شاعران جوان و تازه نفس ماست که اگر مدتی
مدید بسراید و بدون وقفه روی شعرش کار کند میتوان با جرات تر روی سبک شعریش
ادعایی کرد و چیزی بیشتر نوشت، چونکه ویژه گی های منحصر به فردی در کار
هایش دیده میشود که رفته رفته به سبک شخصی وی تبدیل خواهد شد. ادبیات معاصر
و به ویژه شعر افغانستان نیاز به کار زیاد و زمان گیر دارد، کاری که صرفا
از روی تفنن نه بل از روی تعهد باشد و این خصیصه را میتوان در بسا شاعران
جوان دید و به آینده ی بهتر شعر این خطه امیدوار شد. شعریکه زبان خودش را
دارد و معرف زندگی و دغدغه های خاص شاعرش است. شعریکه گاه بوی باروت و خون
میدهد و در حین سرودن از جنگ و نابودی ، از عشق نیز میسراید. شعریکه معرف
شاعر افغانستانیست ، شاعریکه کوله بار حسرت و مهاجرت را بر دوش دارد و
میرود تا این درد نامه را برای نسل های بعد از خود – که شاید زندگی شان
بهتر شود.- به یادگار گذارد.
هر چند غزل یکی از قالب های کلاسیک ادبیات فارسیست و شاعران زیادی در این
قالب طبع آزمایی کرده اند ولی همانقدر ظرفیت در این نوع است که میتواند تا
سالیان سال ، همچنان ظرف زیبایی باشد برای شاعرانیکه همانند نبی زاده به
اآن علاقمندند.
برجسته ترین ویژه گی های فکری شعر نبی زاده را عشق ، روزمره گی و سرودن از
فضایی که در آن می زید تشکیل میدهد.
در شعرش میتوان دید که از انواع صنایع بدیعی به خوبی استفاده کرده و گاه
حال و جان تازه ای به این صنایع بخشیده که درخشنده گی شعر را زیاد تر کرده
است.
سرچشمه ها
۱- رهیاب، ناصر : سبک وسبک شناسی ، چاپ دوم : پوهنتون هرات 1387
۲- شمیسا ، سیروس : بیان ،چاپ دوم از ویراست چهارم : پاییز 1392 ، چاپخانه
روحی
۳- فتوحی ، محمود : سبک شناسی ( نظریه ها، رویکرد ها و روش ها)، چاپ دوم،
تهران : سخن ، 1392
۴- نبی زاده ، جاوید : مادرم فاطمه ، چاپ اول : پاییز 1399 ، انتشارات آن (
هرات ، افغانستان )
|